اگه تا روز قیامت داشتنت نباشه قسمت
چشم به راه تو می مونم با دلی پر از صداقت

اگه با اشکای گرمم دله سنگ برام بسوزه
اگه جسم من بپوسه بعد دنیای دو روزه

اگه نقش قصه ها شی مه روی قله ها شی
بری و از من جدا شی اگه باشی یا نباشی

نه فقط عاشقت هستم مرحمی رو قلب خستم
این تویی که می پرستم سرسپرده تو هستم

اگه جای تو به این دل همه دنیا رو ببخشن
می گذرم از هر چه دارم اگه باشی عاشقه من

اگه زنجیر به پاهام اگه قفل و اگه سقفم
می رسم هر جا که هستی به تو و عشق سوگند

اگه باشی تاجی بر سر یا که ذره ای کمتر
دل من داغه تو داره تا ابد تا روزه آخر

نه فقط عاشقت هستم مرحمی روفلب خستم
این تویی که می پرستم سر سپرده تو هستم

اگه با یه قلب تب دار بشم از عشق تو بیمار
یا وجود عاشقم رو ببرن تا چوبه دار

اگه زندگیم فنا شه طعمه خشم خدا شه
یا که در حسرت عشقت روحم از بدن جدا شه

اگه قلبم و شکستی رفتی و از من گسستی
مهربون یا خود پرستی هر که هستی هر چه هستی

نه فقط عاشقت هستم مرحمی رو قلب خستم
این تویی که می پرستم تو بتی من بت پرستم

تو به شفافی شبنم روی برگها
من مثل یه برگ زردی که میفته از درختها
تو مثل طراوت گلهای نرگس
روی قلبم من نوشتم بی تو هرگز
بین من و تو فاصله غوغا می کنه
یاد حرفهای قشنگت منو رها نمی کنه
تو منو گذاشتی رفتی توی روزگار وحشی
توی کوچه های غربت دنبالم حتی نگشتی
تو مثل ستاره ای که توی شبهای سیاهم
می درخشی و میشی جون پناهم
تو مثل طراوت گلهای پونه
چرا رفتی از برم ای دیوونه
تو مثل یه تیکه ابری توی آسمون آبی
پاک و ساده مثل رویا مثل خوابی
بگو یکبار آره یکبار بر میگردی
یا هنوزم بی تفاوت یخی سردی

باز دوباره خیال تو چشمامو گریون میکنه

یاد نگاه آخرت گریه هامو خون می کنه
تلخی خاطرات تو جنس سکوتی مبهمه

این نت مبهم همیشه آدم و مدیون میکنه
لحظه رفتن که میشه بازدوباره نوشته هام

پرمی شن ازگریه وباز اشکامو پنهون میکنه
کاش میدونستی که سفر حادثه مرگ منه

رفتن تو آسمونو دچار بارون میکنه
آسمونم مث چشام گریه هاتو دوس نداره

ترانه رو گریه ی تو بدجوری داغون میکنه
حالا که مشکی چشام چله نشین تو شده

نبودنت بازم منو به گریه مهمون میکنه
لحظه ی مردن دوباره نگاه آخر تو رو

می بینم و همون نگاه مرگم وآسون میکنه

چه زیباست به خاطره تو زیستن وبرای تو ماندن و به پای تو مردن

و به پای تو سوختن و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو و بدون تو

زیستن و برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن .

ای کاش میدانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگی است.

بدون تو و دور از دستهای مهربان تو و به دور از قلب حساست زندگی

چه تلخ و نا شکیباست.

تقدیم به تو ای عزیز و مهربان که آفتاب مهرت در آسمان دلم هرگز غروب

نمیکند.تا وقتی شکوفه های مـریـم میهمان شبستان قلبم باشند امیـــد

جاری است.

کاش میشد عشق را بی عاشقش تعریف کرد
یه کمی از نرمی و زیباییش توصیف کرد
کاش میشد بلبلان خوش صدارااز قفس آزاد کرد
نغمه زیبایشان را از درون احساس کرد
کاش میشد مرده ای یا زنده در این دنیا گریست
از غم و اندوه خود نیز دیگران را غمگین کرد
کاش میشد از درون دیگران آگاه بود
قلب های پر تپش را آرام کرد
کاش میشد در جهان پر فریب هوشیار بود
خنده ای بر گونه ای لبریز کرد

شعرا که قابل نداره اره همش واسه خودت....
فقط نوشتم اینا رو.....بخاطر تولدت
نگات قشنگه.... ولی کن..
یه کم عجیب و مبهمه.....من از کجا شروع کنم....
دوست دارم...یه عالمه
من و گذاشتی و بازم.....یه بار دیگه رفتی سفر..
نمی دونم......شاید سفر.....برایه دردات مرحمه
تا وقتی اینجا بمونی....یه حالت عجیبیه....من چه جوری واست بگم؟...بارئن قشنگ و نم نمه.....
هوایه رفتن که کنی...واسه تو فرقی نداره...من چه جوری واست بگم؟....مرگه گلای مریمه
اخرشم دق میکنم
تا من و دوست داشته باشی.
مردن که از عاشقیه.....یک دفعه نیست که...کم کمه
من نمی دونم تو چرا....این جور نگاهم میکنی.....زیر نگاه نافذت ....نگاه عاشقم خمه.
میپرسم از چشمای تو:...ممکنه اینجا بمونی؟......میخندی و جواب میدی:...رفتن من مسلمه
برو.....
برو بخاطر خودت
اما به من یه قول بده...هر جایه دنیا که میری....دیگه نشو مال همه.
رسمه که لحظه سفر ....یادگاری بهم میدن:
قشنگ ترین هدیه تو:.....تو قلب من....یه مشت غمه
شاید این و بهم دادی....که همیشه با من باشه
حق با توهه......تو راست میگی.....غمت همیشه پیشمه
دیدی ...گلا شب که میشه....اشکاشونو رو میکنن؟
یادت باشه...چشم منم...همیشه غرقه شبنمه
تو می ریو...اسم منو از رو دلت خط میزنی....اسم قشنگ تو ولی....همیشه...هر جا یادمه
چشمای روشنت یه کم...کاشکی هوایه منو داشت
چشمای روشنت یه کم ...کاشکی هوایه من و داشت...تنها توقع من فقط....
یه بار جواب ناممه

می خوام امروز واسه یه غریبه بنویسم یه غریبه که آشنا ترین آشنای زندگیمه یه غریبه که چه جوری نمی دونم ولی شده ی همه ی زندگیم ....

یه غریبه از جنس نور یه غریبه پُر از حس قشنگ بودن یه غریبه که هیچ وقت برام غریبه نبود یه غریبه که قشنگ ترین صدای زندگیمه ....

تو دنیایی که همه جمع شدن که فقط نابود کنن غریبه ی من برای ساختن آمد، ساختن دوباره ی من....

تو هوایی که پُر تنهایی بود و نمی شد نفس کشید غریبه ی من به من یاد داد که نفس بکشم حالا دیگه بدون این غریبه نمی تونم نفس بکشم ....

تودنیای من که همه ی ترانه ها غمیگن ودلگیر بود غریبه برای من یه شعر تازه سرود یه شعر پُر از قشنگ ترین آرزوهای دنیا .....

غریبه ی من ،به من یاد داد که بودن زیباست .... پرواز به یاد ماندنیست .... عشق مقدس است .....ودوست داشتن از عشق هم برتر است....

آشنا ترین آشنای زندگی من ، من با تو ماتمم را از پنجره ی دلم پر می دهم ..............

یادت باشه....گاهی وقتا مثلاً آخر شب که می خوای بخوابی یه دل تنهایی هست که یکم اونور تر از تو می تپه واسه تو....
یادت باشه که فقط تو بودی که تونستی وارد قلبم بشی بدون اینکه قفلشو بشکنی....
یادت باشه من هر شب با اسمت همصدا می شم و تو رویاهام با تو حرف می زنم تا سبک شم تویی که حتی یادت و خیالت هم آرامش بخشه...
هیچ می دونی که وقتی یه کوچولو ازم دور میشی من چقدر غصه دار میشم؟ اون موقع است که چشمای غمگینم دنبال چشمای سیاه قشنگت می گرده که با هر بار نگاه کلی انرژی ازشون دریافت کنه...دستام دنبال دستای مهربونت می گرده تا احساست کنه...بدونه که هستی...همیشه می مونی ...خودت می دونی که این واژه ها نمی تونن اون چیزی که تو عمق وجودمه ابراز کنن...وقتی می خوام از تو بنویسم نه تنها واژه ها در مقابلت کم میارن ...بلکه حتی به احترام حضور سبز و مهربونت سره تعظیم در مقابلت خم می کنند...

ناله را هر چند که می خواهم پنهان دارمش
سینه می گوید که من
تنگ امدم
فریاد کن

دیدی اخر شمع به پروانه چه گفت گفت که ای عاشق دل خسته فراموش شوی
پروانه سوخت و جوابش داد گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی


دل بی تو صادقانه بگویم صفا نداشت دور از تو عشق بود ولی محتوا نداشت

پژمرد غنچه دلم اما سخن نگفت افتاد شیشه دلم اما صدا نداشت

در خانه دل از چه نماندید و پر زدید باور کنید خانه ما و شما نداشت

ان مهربان محبت را بگو به ما در کنج دلم بالا خره داشت یا نداشت
من را قسمت کنم ,خود مرداب بودم دل بی تو صادقانه بگویم صفا نداشت


وقتی باهاش خلوت می کنم
وقتی برام حرف های قشنگ می زنه دوست دارم بغلش کنم
محکم فشارش بدم
بعد تو صورتش نگاه کنم از نگاه هم دیگه خنده مون بگیره
بعد از عمق چشاش دوستی و عشق رو پیدا کنم بهد داد بزنم که عزیزم با تموم وجود دوستت دارم
بعدم اونم بگه که هیچ وقت تنهام نذار
چون بدون تو من نمی تونم زندگی کنم
منم بهش بگم منم دوری تو رو نمی تونم تحمل کنم
بعدشم رو تاب تو حیاط خونشون بشنیم من براش شعر بخونم
اونم سرش رو روی شونم بزاره و کم کم خوابش بربره

و من در همین حال صورت خوشگلش رو نگاه کنم
و لذت ببرم

شنبه روز بدی بود، روز بی‌حوصله‌گی،
وقت خوبی که می‌شد غزلی تازه بگی؛


ظهر یک‌شنبه‌ی من، جدول نیمه‌تموم،
همه خونه‌هاش سیاه، روی خونه جغد شوم؛


صفحه‌ی کهنه‌ی یادداشتای من
گف دوشنبه روز میلاد من ئه،
اما شعر تو می‌گه که چشم من
تو نخ ابره که بارون بزنه،
آخ اگه بارون بزنه،
آخ اگه بارون بزنه!


غروب سه‌شنبه خاکستری بود،
همه انگار نوک کوه رفته بوده‌ن
به خودم هی زدم از این‌جا برو!
اما موش خورده شناسنامه‌ی من!


عصر چارشنبه‌ی من!
عصر خوش‌بختی ما!
فصل گندیدن من!
فصل جون‌سختی ما!


روز پنج‌شنبه اومد
مث سقائک پیر،
رو نوک‌اش یه چیکه آب
گف به من بگیر، بگیر!


جمعه حرف تازه‌ئی برام نداشت،
هر چی بود، پیش‌تر از این‌ها گفته‌بود!


زردها بیهوده قرمز نشدند
قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب
بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار
زردها بیهوده قرمز نشدند
قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب
بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته . انداخته است
چند تن خواب آلود . چند تن ناهموار
چند تن نا هشیار که به جان هم نشناخته . انداخته است
چند تن خواب آلود . مشتی ناهموار
چند تن نا هشیار . چند تن خواب آلود

وقتی میان چشمهایت رغبتی نیست

دیگر برای دل سپردن فرصتی نیست

بگذار تا عاشقترین مردم بداند

بین من و دستان گرمت نسبتی نیست

تا انتهای ماجرا هم پی نبردیم

ازمشرق چشم تو ما را قسمتی نیست

چندیست می گیرد دلم باور کن ای دوست

در حجم دستان تو دیگر وسعتی نیست

معذورم از عشقت,ببخشایم پریزاد

دیگر برای دل سپردن فرصتی نیست

از او پرسیدم چقدر مرا دوست داری گفت به اندازه ستارگان اسمان

به اسمان نگریستم دیدم هوا ابری است

تورا دوست دارم
ایا ان روزها را فراموش کردی که برای اولین بار برایت نوشتم
تورا دوست دارم
ایا ان روز را فراموش کردی که به سویت دویدم وبا فریاد شادی به تو گفتم که شب به یادت بوده ویک ان از فکرت غافل نمی شدم
ایا ان روز را فراموش کردی که دیدگان پر از اشک مرا دیدی
پریشان ولرزان مرا در دست گرفتی ولی بودن انکه چیزی بگویی از برم گریختی
ایا تو نمی دانستی چقدر به تو علاقه مند هستم
محبوب من انقدر تو را دوست دارم که حاضر نیستم
حال تو را از دیگران پرسان شوم زیرا حسرت می برم که انها قبل از من تو را دیده باشند .


چی می شد اگه تو دوستم داشتی ***گه گاه سر رو سینه ام می گذاشتی
چونکه می مردم از دوری تو ***شاخه گلی بر روی گورم می گذاشتی

من کتاب نبوده ام ... که بخوانی ... که نخوانی ... که خسته شوی ... که خسته نشوی ... که ورق

بخورم ... که ورق نخورم ... که خاک بخورم ... که خاک نخورم ... که اعجاب انگیز باشم ... که اعجاب انگیز

نباشم ...که گم بشوم ... که گم نشوم ... که سیاه باشم ... که سیاه نباشم ... که آخرین برگم تلخ

باشد ... که آخرین برگم تلخ نباشد ... من کتاب نبوده ام هرگز ! من دفترم ! مرا بنویس