یه جایی بین زمین آسمون موندن!!!!!

تا حالا شده بخوای پرواز کنی ولی حس کنی یه چیزی محکم پاتو به زمین بسته؟تاحالا شده دلت یه دنیا سیر گریه بخواد ولی چشات قطره هاشو جیره بندی کنه؟؟؟!!!شده بخوای تنها باشی ولی تنهای رو پیدا نکنی؟شده به بودنت شک کنی؟رویای مبهم بود با کابوس تلخ رفتن سفری از جنس سکوت را برایم ساخته!!!!!می خوام فریاد بزنم ولی صدا ندارم...!!!!!دیوونه نشدم فقط یکمی خسته ام از س که دنبال زمان دوئیدم...چرا نمی شه یه جوری شد که زمان دنبال من بدوئه؟؟؟چرا همیشه گذشته و حال رو به هم می دوزیم که اینده به وجود بیاد چرا نمی شه ب جاش اینده رو به حال دوخت که گذشته به وجود بیاد؟؟؟؟؟احساس می کنم امشب بد جوری تب دارم.....ولی نه حالم خوبه چرا باید خوب نباشه؟دیروز یه دل سیر سرما خوردم...جات خالی اینقدر گشنم بود که نتونستم طاقت بیارم همشو تکی خوردم.....می دونی چیه احساس می کنم همه ی ادمای دور و برم عجیب شدن ولی جالب تر از اون می دونی چیه؟اینه که همه ی اونا این فکر رو در باره ی من می کنن...ولی من که عجیب نیستم !!!!هستم؟؟؟؟؟



آقا! به خدا من از اول متاهل نبودم!







آقا به خدا من از اول متاهل نبودم!! روزگار به این روزمون انداخت!
همه‌اش از اون روز سرد پاییزی شروع شد...

اون روز ، هوا سرد بود. پاییز بود . یعنی در واقع یک روز سرد پاییزی بود! من مثل آدم توی خیابون داشتم راه میرفتم. یکهو یه نفر صدام کرد:
- آقا ببخشید؟

برگشتم. چشمام توی چشماش افتاد. یه لحظه خشکم زد. انگار یخ زده بودم. چه چشمایی داشت. زیبا، دلربا، فریبنده، و "صورتی"!! یعنی لنز گذاشته بود؟! یا اصولا PINK بود؟ نمیدونم!
یه روسری آبی داشت و یه مانتوی زرد که بعدها فهمیدیم زرد نبوده و سبز کمرنگ بوده!
به سختی تونستم جوابش رو بدم:
- بـ..بـ.. بعله؟!

خندید و سرش رو پایین انداخت.
(تفسیر: حالا یا از خجالت بود یا اینکه میخواست ببینه پاچه های من که بعدها قراره گاز گرفته بشه از چه جنسی‌ان!! )‌
با مظلومیتی وصف ناشدنی جوابم رو داد:‌
- ببخشید دوزاری دارین؟!

و زندگی ما با یک دوزاری شروع شد!

با هم نقاط مشترک زیادی داشتیم. هر دومون سیب زمینی سرخ کرده دوست داشتیم، هر دومون گوجه فرنگی نمیخوردیم، هر دومون آدامس اوربیتس اکالیپتوس دوست داشتیم. هردومون از اتو کشیدن بیزار بودیم، و هردومون سریلانکا نرفته بودیم. دیگه چی؟؟ مم.. همین!

اولش با خودم فکر میکردم که آخه پسر به این خوشتیپی (‌خودمو میگفتم ها!)‌ حیف نیست به این زودی خودش رو درگیر زندگی مشترک کنه و حروم بشه؟! ولی بعدها ، نظرم عوض شد. با خودم میگفتم:‌ دیدی پسر به این خوشتیپی حروم شد رفت؟! (خودمو میگفتم ها!)

اون روز سرد پاییزی .. لعنتی!!

آخه یکی نبود بگه بابا جون من! ظرفهای یه نفر کم بود که حالا خودت رو انداختی تو هچل و باید ظرفهای خانومت رو هم بشوری؟ آخه آدم عاقل! با کسی مزدوج میشدی که اتو کردن دوست داشته باشه! آخه مرد حسابی.. !

به خدا من از اول متاهل نبودم!
من اولش آدم بودم!

نمی دونم چرا عشق میار بی وفای


اون کسی که دوستش دارم دلم می خواد یارم بشه
صورت یکی یک دونه ماه شب تارم بشه
هرکسی یه یاری داره ماه شب تاری داره
یا که دل زاری داره آتیش به انباری داره
نمی دونم چرا عشق میاره بی وفای
یه رویه سکه عشقه روی دیگش جدای
نگاه به اون چشم خمارش میکنم
قهر میشم ودوبار سازش میکنم
میگم بگو دوست دارم ناز میکنه
با اخم میگه نه دیگه دوست ندارم
می خواد بدونه دلمو کی میبره
تا ج عشقو کی رو سرم می زاره


تو از بقیه خوشبخت تری !




اگر امروز که بیدار شدی بیشتر احساس سلامت کردی تا مریضی ، تو خوشبخت تر از یک میلیون نفری هستی که تا آخر این هفته بیشتر زنده نیستند.

اگر هیچ وقت خطر جنگ را تجرب نکرده ای و تنهایی زندان را حس نکرده ای ، در شمار 500 میلیون نفر آدم خوشبخت دنیا هستی .

اگر می توانی در یک جلسه مذهبی شرکت کنی بدون اینکه اذیت و آزار، دستگیری ، شکنجه و وحشت از مرگ داشته باشی خوشبخت تر از سه میلیون نفر در جهان هستی.

اگر در جیب یا کیف خود پول داری و می توانی گاهی کمی پول خرج کنی ، جزو 8 درصد آدمهای پولدار دنیایی.

اگر پدر و مادرت هنوز زنده اند و هنوز با هم زندگی می کنند . تو واقعا بی نظیری!

اگر سرت را بالا می گیری و لبخند می زنی و احساس خوبی داری ، تو خوشبختی ، چون خیلی ها می توانند این کار را بکنند ، ولی اکثرا نمی کنند.

اگر امروز و دیروز دعا کردی ، واقعا خوشبختی ، چون اعتقاد داری که خدا صدای ما را می شنود و به ما جواب می دهد.

اگر می توانی این مطلب را بخوانی خوشبخت تر از کسانی هستی که نمی توانند این مطلب را بخوانند .



مد
بچه که بودیم همش بهمون میگفتن: «چاقو... برو بچه دماغو!» و ما میخندیدیم بدون اینکه معنی واقعی این عبارت و رابطه چاقو با دماغ رو بطور دقیق متوجه باشیم! بعدها وقتی یکی از بچه‌های فامیل زد و جراح پلاستیک شد، تازه فهمیدیم دنیا دست کیه! تازه فهمیدیم که میشه به «دماغ» هم به عنوان یک منبع درآمد آبرومندانه نگاه کرد و نونِ شبِ زن و بچه رو از دماغ این و اون تهیه کرد!

این روزها هم که ماشالله مد شده هر خانمی برای اینکه دلبرتر و دلرباتر و تودل بروتر بشه (‌و در بعض‍ی مواقع فقط برای اینکه جلو پاشو ببینه تا زمین نخوره!!‌)‌ دماغ نازنین رو میفرسته زیر چاقوی تیز آقای جراح! البته جای شکرش باقیه که یک سری از خانومها بعد از عمل جراحی، خوشگل‌تر که میشن هیچ، یه سه چهار کیلو هم وزن کم میکنن!



حالا از دماغ که بگذریم، بعضی‌ها از روی چشم و هم‌چشمی میرن سینه‌هاشون رو هم بزرگ میکنن!! البته همه میدونیم که خرج هرکدوم از این عملها خدا تومنه، اگر چه بعضی‌ها راهشو بلدن و عمل‌ها رو دوتا یکی میکنن! مثلا خانومه با دماغ گنده میره پیش دکتر و با ارائه یکسری شعرهای انقلابی به دکتر میگه:

دکتر جون قربون دستت! بی‌زحمت از «اینجای ما» بکاه و بر «اونجای ما» بیفزا‌...!

دکترهای ایرانی هم که قربونشون برم کارشون رو خوب بلدن...! بعد از عمل هم... من نمیگم چی میشه! خودتون احتمالا میتونین حدس بزنین!:

- زن؟ خجالت بکش! یقه‌ تو درست کن! دماغت معلومه!

- آقای دکتر، دیگه نمیتونم به بچه‌ام شیر بدم. هرچی «فین» میکنم باز هم گشنه میمونه...!



حالا همه اینا به کنار، من نگران اون روزی هستم که این دماغهای پلاستیکی کمیاب میشه و باید تو ناصرخسرو و کوچه پشت شهرداری دنبالشون بگردی!:

- دماغ مایکل جکسونی تموم کردیم! ولی خواستی، دوتا از این دماغ الویسی‌ها بهت میدم ببر نصف قیمت!

- شرمنده! فابریکشو نداریم، ولی اینا بازار مشترکیه! خیلی خوب زدن! دماغ خودم هم از همیناس! نیگا...!

- جون تو یه دماغ دارم آکِ آک! مال یه خانوم دکتر بوده! باهاش فقط Christian Dior بو میکرده! تَقه نخورده جونِ تو! خودش قسم میخورد که یه بارم حتی انگشت توش نکرده! حالا خدا شاهده قیمت خریدمو بهتون دادم! شما ببر، مشتری میشی!



تازه هنوز به اوج فاجعه نرسیدیم...! اوضاع وقتی بیخ پیدا میکنه که:


- آقای دکتر، من وضع مالیم خیلی خوب نیست. چهارتا دختر دم بخت دارم، میشه اضافه‌های «ختنه» پسرم رو بهم بدین که نگر دارم دو سه سال دیگه برای دماغ دخترم استفاده کنم...؟!


چرا وقتی که آدم تنها میشه
غم و غصه اش قد یک دنیا میشه
میره یک گوشه پنهون میشینه
اونجا رو مثل یه زندون میبینه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
وقتی که تنها میشم اشک تو چشام پر میزنه
غم میاد یواش یواش خونه دل در میزنه
یاد اون شب ها می افتم زیر مهتاب بهار
توی جنگل لب چشمه می نشستیم من و یار
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
میگن این دنیا دیگه مثل قدیما نمی شه
دل این آدما زشته دیگه زیبا نمی شه
اون بالا باد داره زاغه ابرا رو چوب میزنه
اشک این ابرا زیاده ولی دریا نمیشه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه




خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری
صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوستش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی‌وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا
می‌سوزونه گاهی قلب‌و زهرتلخ بعضی حرفا
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی‌مونه
خیلی سخته اگر عمر جادوی شعرت تموم شه
نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه
خیلی سخته اون کسی که گفت واسه چشمات می‌میره
بره و دیگه سراغی از تو و نگات نگیره
خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه
تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه
خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی
وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی
خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی
از خودت می‌پرسی یعنی می‌شه اون بره زمانی
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی
خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
بعد به اون بگی که چشمات نمی‌خواد اون‌و ببینه
خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی
کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی‌وفایی
خیلی سخته و قشنگه آشنایی زیر بارون
اگه چتر نداشته باشن تو دستا هردوتاشون
خیلی سخته تا همیشه پای وعده‌ها نشستن
چقدر قشنگه اما واسه کسی شکستن
خیلی سخته واسه‌ی اون بشکنه یه روز غرورت
اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت
خیلی سخته بودن تو واسه‌ی اون بشه عادت
دیدن‌و بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت
خیلی سخته چشمای تو واسه‌ی اون کسی خیسه
که پیام داده یه عمره واسه تو نمی‌نویسه
خیلی سخته اون‌که دیروز تو واسش یه رویا بودی
از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی
خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره
ولی تا رسیدی اون‌جا ببینی روز شد دوباره
خیلی سخته که من و تو همیشه عاشق بمونیم
اونقدر عاشق که ندونن دیوونه کودوممونیم
اونقدر عاشق که ندونن دیوونه کدوم‌مونیم