با توام ای سهراب..ای به پاکی چون اب. یادته گفتی بهم تا شقایق هست زندگی باید کرد؟ نیستی سهراب ببینی که شقایق هم مرد! دیگه به چه کسی دل را خوش کنم؟

یادته بهم گفتی آمدی سراغ من نرم و آهسته بیا که مبادا ترکی بردارد چینی نازک تنهایی تو.اومدم آهسته و نرمتر از یک پر قو ...خسته ازدوری راه.خسته و چشم به راه.

یادته گفتی بهم عاشقی یعنی دچار...فکرکنم شدم دچار!

تو خودت گفتی بهم چه تنهاست ماهی اگر دچار دریا باشه.یار غمها باشه....یادته می گفتی گاه گاهی قفسی می سازم .می فروشم به شما تا به آواز قناری که در آن زندانیست دل تنهاییتان تازه شود...دیگه حتی اون قناری که اسیر قفسه نیست که تازگی بده تنهایی منو. پس کجاست اون قفس شقایقت.منو با خودت ببر به قایقت.راست می گفتی کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود.کاشکی دلشون شیدا بود. من به دنبال یه چیز بهترینم.آخه تو خودت گفتی به من :بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است...

نظرات 1 + ارسال نظر
یاسس جمعه 21 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:45 ب.ظ http://www.rangarang1385.blogsky.com

سلام
واقعا حرفتون درسته
سهراب کجایی که این روزگارو ببینی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد