به چرک می نشیند
خنده
به نوار ِ زخمبندیش ار
ببندبی.
رهایش کن
رهایش کن
اگر چند
قیوله دیو
آشفته می شود.




چمن است این
چمن است
بالکه های آتشخون ِ گل

بگو چمن است این، تیماج ِ سبز ِ میر غضب نیسب
حتی اگر
دیری است
تا بهار
بر این مسلخ
بر نگذشته باشد.



تا خنده مجروحت به چرک اندرر نشیند
رهایش کن
چون ما
رهایش کن



 

عاشقان


The Lovers

The lovers say nothing.
Love is the finest of the silences,
the one that trembles most and is hardest to bear.
The lovers are looking for something.
The lovers are the ones who abandon,
the ones who change, who forget.
Their hearts tell them that they will never find.
They don't find, they're looking.

The lovers wander around like crazy people
because they're alone, alone,
surrendering, giving themselves to each moment,
crying because they don't save love.
They worry about love. The lovers
live for the day, it's the best they can do, it's all they know.
They're going away all the time,
all the time, going somewhere else.
They hope,
not for anything in particular, they just hope.
They know that whatever it is they will not find it.
Love is the perpetual deferment,
always the next step, the other, the other.
The lovers are the insatiable ones,
the ones who must always, fortunately, be alone.

The lovers are the serpent in the story.
They have snakes instead of arms.
The veins in their necks swell
like snakes too, suffocating them.
The lovers can't sleep
because if they do the worms ear them.

They open their eyes in the dark
and terror falls into them.

They find scorpions under the sheet
and their bed floats as though on a lake.

The lovers are crazy, only crazy
with no God and no devil.

The lovers come out of their caves
trembling, starving,
chasing phantoms.
They laugh at those who know all about it,
who love forever, truly,
at those who believe in love as an inexhaustible lamp.

The lovers play at picking up water,
tattooing smoke, at staying where they are.
They play the long sad game of love.
None of them will give up.
The lovers are ashamed to reach any agreement.

Empty, but empty from one rib to another,
death ferments them behind the eyes,
and on they go, they weep toward morning
in the trains, and the roosters wake into sorrow.

Sometimes a scent of newborn earth reaches them,
of women sleeping with a hand on their sex, contented,
of gentle streams, and kitchens.

The lovers start singing between their lips
a song that is not learned.
And they go on crying, crying
for beautiful life.

میدونم تا حالا این شعر رو زیاد شنیدی که می گن " با خدا باش پادشاهی کن، بی خدا باش هر چه خواهی کن" تا حالا شده واقعا به این بیت شعر عمیقا فکر کنی. تفسیر تو از این بیت شعر چیه!؟
نکنه فکر کنی اونایی که تو ناز و نعمت و بهترین امکانات زندگی می کنن با خدا بودن، در حالی که شاید هیچ وقت سر سجاده نیایش با خدای خودشون راز و نیاز نکردن و حتی نمی دونن قبله از کدوم طرفه. بر عکس یه نفر به ظاهر هیچی نداره اما همیشه احساس خوشبختی می کنه می دونی چرا؟ بهت میگم چون اون همه چی رو از خدا می خواد از خود خدا.
چشماش رو به دستای دیگرون ندوخته، می دونه هر چی از اون بخواد بهش می ده. و اگه نده ایمان داره بهترین رفیق زندگیش صلاحش رو میخواد. برای انجام کارهای بزرگ و کوچیک به خودش توکل می کنه، مثلا می گه خدایا من می خوام ازدواج کنم نمی دونم طرف مقابلم آیا اونچه که به ظاهر می گه هست یا نه؟ اما تو خوب می دونی همه چی رو خودت درست کن.
اون آدم راه رفاقت با خدا رو بلده. اون می دونه از زندگی چی میخواد. بازی زندگی رو بلده. خوشبختی رو تو چیزای دیگه جست و جو می کنه نه اون چیزایی که به اصطلاح آرامش و رفاه گفته می شده. اگه از این آدم بپرسی تو زندگیت چی کم داری می دونی چی بهت جواب میده؟ میگه هیچی کم ندارم. ای بابا این چی میگه. ماشین آخرین سیستم که نداره، ویلا نداره، حتی یه خونه هم نداره، سفر خارج از کشورم که نرفته.
اون می گه من همه چی دارم. توی این زندگی به ظاهر ندار اون همه چی داره چون خدا رو داره.
رفیق، میدونی بهترین رفیق آدما کیه؟ فقط خداست.باهاش رفاقت کن. تو زندگیت هر چی میخوای از خودش بخواه، به خودش توکل کن. حرفامو باور نداری بذار یک حدیث برات بگم.
" هر بنده ای از بندگانم اگر به من اعتصام ورزد(چنگ زند) و از دیگران قطع امید نماید و من این مطلب را از نهاد دل او بدانم، اگر همه آسمان ها و زمین و تمام مخلوقات ساکن در آن ها برای او بخواهند دامی نهند من راه فراری برایش باز خواهم کرد."
حالا اینو گفتم ، بذار اینو هم بگم اگر عکس این قضیه عمل کنی یعنی به غیر خدا چشم بدوزی، خدا اسباب آسمان ها و زمین رو از دستت می گیره و زمین رو زیر پاهات خالی میکنه.
این طوری می شه که حتی تو ناز و نعمتم احساس خوشبختی نمی کنی چون یه جایی رو اشتباه اومدی تو فقط آدرس رو اشتباه رفتی. برگرد به همون جایی که بودی از خودش آدرسو بخواه نشونی دوست ، پیش خودشه.

میدونم تا حالا این شعر رو زیاد شنیدی که می گن " با خدا باش پادشاهی کن، بی خدا باش هر چه خواهی کن" تا حالا شده واقعا به این بیت شعر عمیقا فکر کنی. تفسیر تو از این بیت شعر چیه!؟
نکنه فکر کنی اونایی که تو ناز و نعمت و بهترین امکانات زندگی می کنن با خدا بودن، در حالی که شاید هیچ وقت سر سجاده نیایش با خدای خودشون راز و نیاز نکردن و حتی نمی دونن قبله از کدوم طرفه. بر عکس یه نفر به ظاهر هیچی نداره اما همیشه احساس خوشبختی می کنه می دونی چرا؟ بهت میگم چون اون همه چی رو از خدا می خواد از خود خدا.
چشماش رو به دستای دیگرون ندوخته، می دونه هر چی از اون بخواد بهش می ده. و اگه نده ایمان داره بهترین رفیق زندگیش صلاحش رو میخواد. برای انجام کارهای بزرگ و کوچیک به خودش توکل می کنه، مثلا می گه خدایا من می خوام ازدواج کنم نمی دونم طرف مقابلم آیا اونچه که به ظاهر می گه هست یا نه؟ اما تو خوب می دونی همه چی رو خودت درست کن.
اون آدم راه رفاقت با خدا رو بلده. اون می دونه از زندگی چی میخواد. بازی زندگی رو بلده. خوشبختی رو تو چیزای دیگه جست و جو می کنه نه اون چیزایی که به اصطلاح آرامش و رفاه گفته می شده. اگه از این آدم بپرسی تو زندگیت چی کم داری می دونی چی بهت جواب میده؟ میگه هیچی کم ندارم. ای بابا این چی میگه. ماشین آخرین سیستم که نداره، ویلا نداره، حتی یه خونه هم نداره، سفر خارج از کشورم که نرفته.
اون می گه من همه چی دارم. توی این زندگی به ظاهر ندار اون همه چی داره چون خدا رو داره.
رفیق، میدونی بهترین رفیق آدما کیه؟ فقط خداست.باهاش رفاقت کن. تو زندگیت هر چی میخوای از خودش بخواه، به خودش توکل کن. حرفامو باور نداری بذار یک حدیث برات بگم.
" هر بنده ای از بندگانم اگر به من اعتصام ورزد(چنگ زند) و از دیگران قطع امید نماید و من این مطلب را از نهاد دل او بدانم، اگر همه آسمان ها و زمین و تمام مخلوقات ساکن در آن ها برای او بخواهند دامی نهند من راه فراری برایش باز خواهم کرد."
حالا اینو گفتم ، بذار اینو هم بگم اگر عکس این قضیه عمل کنی یعنی به غیر خدا چشم بدوزی، خدا اسباب آسمان ها و زمین رو از دستت می گیره و زمین رو زیر پاهات خالی میکنه.
این طوری می شه که حتی تو ناز و نعمتم احساس خوشبختی نمی کنی چون یه جایی رو اشتباه اومدی تو فقط آدرس رو اشتباه رفتی. برگرد به همون جایی که بودی از خودش آدرسو بخواه نشونی دوست ، پیش خودشه.

کسی رو برای دوستی انتخاب کن که اینقدر قلبش بزرگ باشه
user posted image user posted image user posted image
که برای جا کردن خودت تو قلبش لازم نباشه خودتو کوچیک کنی

تورا دوست دارم
ایا ان روزها را فراموش کردی که برای اولین بار برایت نوشتم
تورا دوست دارم
ایا ان روز را فراموش کردی که به سویت دویدم وبا فریاد شادی به تو گفتم که شب به یادت بوده ویک ان از فکرت غافل نمی شدم
ایا ان روز را فراموش کردی که دیدگان پر از اشک مرا دیدی
پریشان ولرزان مرا در دست گرفتی ولی بودن انکه چیزی بگویی از برم گریختی
ایا تو نمی دانستی چقدر به تو علاقه مند هستم
محبوب من انقدر تو را دوست دارم که حاضر نیستم
حال تو را از دیگران پرسان شوم زیرا حسرت می برم که انها قبل از من تو را دیده باشند .


چی می شد اگه تو دوستم داشتی ***گه گاه سر رو سینه ام می گذاشتی
چونکه می مردم از دوری تو ***شاخه گلی بر روی گورم می گذاشتی

مریم

منتظری بگم دیوونتم.اگه نباشی می میرم.سر به بیابون می زارم...

خب دارم می گم .که چی بشه؟این چیزا برای تو نون نمی شه.

من برات یه چیزی دارم...من کتاب سفید هستم.

من وقتی نمی تونم بنویسم میگم قلمم سنگین شده...

امیدوارم اگه خوابیدید خوابای رنگی ببینید

تا حال شده یه شب بی خوابی به سرتون بزنه

اگه بیخوابی اذیتتون کرد سعی کنید باهاش کنار بیایید

خدا می دونه گفتن این جمله یکم سخته ولی عادت می کنید

یه سوال بپرسم :

فکر کنید آخرش توی بهشتید.دارید لذت می برید .خب حقتون گناه نکردید.حالا لذت ببرید.

یکم پایین تراز شما یکی که دوسش دارید تو جهنم ... وضع خوبی نداره

دیگران می گن حقش... تو چی می گی ؟ تو بهشت خوش می گذره؟

شرمنده بهشت یه جای دیگست .حداقل با اون چیزی که من فکرش رو می کنم فرق داره.

من دوست ندارم شعار بدم ولی می دونی عشق یه معماست که وقتی حلش کنی باید بری .شاید بری بهشت .حداقل این بهترین گزینه اس.ولی به چه قیمتی؟

دیدن تو رنگ مهره رفتن تو شب یلدا
راستی فکر مکنی این دختر خوب چرااینقدر پاییزرو دوست داره

گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه‌کس می‌گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی میشنوی روی تو را
کاشکی می دیدیدم
شانه بالا زدنت را بی قید
و نکان دادن دستت که مهم نیست زیاد
و تکان دادن سر را که عجیب عاقبت مرد؟ افسوس
کاشکی می‌دیدیم
من به خود می‌گویم :
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد