چرا وقتی که آدم تنها میشه
غم و غصه اش قد یک دنیا میشه
میره یک گوشه پنهون میشینه
اونجا رو مثل یه زندون میبینه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
وقتی که تنها میشم اشک تو چشام پر میزنه
غم میاد یواش یواش خونه دل در میزنه
یاد اون شب ها می افتم زیر مهتاب بهار
توی جنگل لب چشمه می نشستیم من و یار
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
میگن این دنیا دیگه مثل قدیما نمی شه
دل این آدما زشته دیگه زیبا نمی شه
اون بالا باد داره زاغه ابرا رو چوب میزنه
اشک این ابرا زیاده ولی دریا نمیشه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه




نظرات 2 + ارسال نظر
سارا شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:25 ب.ظ http://sarayetanha.persianblog.com


حقیقت تلخ است اما نه به تلخی تنهایی

تنهایی سخت است اما نه به سختی جدایی

می خواستم اسمتو روی سینه ام خال کوبی کنم

اما ترسیدم که صدای قلبم تو رو اذیت کنه...

سلام اقا مهدی خوبین ضعرتون خیلی زیبا بود ..امیدوارم موفق باشین دوست دارم با شما بیشتر صحبت کنم البته اگه شما مایل باشین خوشحال میششم تا بعد سارا

دیانا دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:46 ق.ظ http://justkhodam.blogsky.com


گلایه از تو ندارم غروب غمگینم تمام حس بدی ها سکوت سنگینم !! تمام من که بدون تو اوج عریانی است لباس کهنه ی من شد نمای رنگینم سترگ اشکهای من اینجا که می چکد آرام گرفته تا به دم صبح شام ننگینم و باز بغض ترک خورده روبرو افتاد در این فضای که لرزید های غمگینم شبیه بهت غروب است آخر شعرم طلوع خسته ی بودن ! غروب غمگینم !
سلام
دیگه سر نمیزنی به ما؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد