دیگر جوان نیستم
میانسال هم نیستم
به همین خاطر است که همیشه می اندیشم: این آخرین اثری ست که به او پیشکش میکنم، و به فکرم می رسد که بنویسم " برای آخرین بار، به او" اما حس میکنم که در این جمله، نقضی هست، و اضطرابی.
یادم می آید اولین کتابم را، در نیمه راه جوانی، به بهترین دوست روزگار کودکی تا جوانی ام تقدیم کردم: " به برادرم رحیم قاضی مقدم"، که با دوستی ام بیش از همه کس او را عذاب داده ام.
حال، در آستانه ی پیری، می خواهم جمله یی شبیه به آن بگویم:
" به همسرم فرازنه، که با مهر بی حدم به او، تنها کسی بوده ام که پیوسته عذابش داده ام".
و افسوس که نمی توان بازگشت و از نو ساخت، اما دست کم، به آنها که در آغاز راهند می توان یادگاری کوچکی داد، شاید به کارشان بیاید.
"یک عاشقانه ی آرام" و اگر خدا بخواهد و زنده بمانم، " یک عاشقانه ی بسیار آرام"، یادگاری ست از من و او به همه ی آنها که در آغاز راهند....



 

نظرات 3 + ارسال نظر
سهیل دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:48 ب.ظ http://soheil-j.blogsky.com

سلام لذت خاصی بردم از خوندن این مطلب.. نمی دونم ماله خودتونه یا نه... اگه ماله خودتون باشه باید سنتون بالا باشه که اینا رو نوشتین. کنجکاوم بدونم. :) راستی من بهتون لینک دادم خوشحال میشم لینک بدین... من تازه شروع کردم و دارم یه بحث جالب را میندازم. خوشحال میشم نظر بدین. مخصوصا در مورد مطلب از کجا آمده ام؟ آمدنم بحر چه بود؟...

... سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:15 ق.ظ http://delediivooneh.blogsky.com

دلت رو زندونی نبینم مهدی..

یعنی؟ من که فعلا همه آرشیوت رو نخوندم...چرا فک میکنی آخرین اثره؟

فک کنم باید آرشیوت رو بخونم بعد بیام نظر بدم...اونجوری بهتره...

گل همیشه بهار سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:32 ق.ظ http://marygold.blogsky.com

و آخرین برگ هنگامی از درخت می افتد که ختی دیگر نسیم را هم با خود برده ای ... خیلی قشنگ مینویسی یه جورایی نوشته هات به دل میشینه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد