خرمگس شاخداری که بین شیشه و پردهء کلفت اتاق گیر کرده بود آنقدر شاخهایش را به شیشه کوبید تا هر دو را شکست و چشمهایش پر از خون شد. تا آخرین قطرهء خون جیغ کشید و بین سقف و شیشه و پرده پرواز کرد اما به جایی نرسید. فکر کرد کارش تمام است، بالهایش را بست و روی زمینِ سردِ اتاق سقوط کرد. با آخرین نفسی که در بدن داشت چند قدم برداشت، از زیر پرده بیرون خزید، آزاد شد و بلافاصله مُرد.

روی سنگ قبرش نوشتم :‌ « خرمگس، قربانیِ پرواز شد. »

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد