امید نا امیدان ، پیر مکتب « راستان » با مریدان از میدان شهر می گذشت .

جوانی زور آزمایی میکرد . پیر خواست درسی به مریدان بدهد ،

پس چوب دستی خود را به سوی جوان زور آزما دراز کرد .

گفت : اگر می توانی این را بشکن . جوان فی الفور آن را به دو نیم کرد .

پیر دو نیمه چوب را کنار هم گذاشت . گفت : حالا اگر میتوانی بشکن .

جوان باز با زور آن را شکست . پیر چهار تکه را کنار هم گذاشت

و گفت : حالا اگر می توانی بشکن . جوان باز آن را شکست .

پیر به مریدان اشاره کرد تا تکه چوبها را جمع کردند و کنار هم یک دسته کردند

و جوان باز آن را شکست .




پیر گفت : درسی را که میخواستم بدهم این بود که گاهی اتحاد ما ثمر ندارد .

نظرات 1 + ارسال نظر
کتکله سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:16 ق.ظ http://katakalle.com

کتکله وبلاگی طنز و خواندنی همراه با شعر و موسیقی !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد