یادت باشه....گاهی وقتا مثلاً آخر شب که می خوای بخوابی یه دل تنهایی هست که یکم اونور تر از تو می تپه واسه تو....
یادت باشه که فقط تو بودی که تونستی وارد قلبم بشی بدون اینکه قفلشو بشکنی....
یادت باشه من هر شب با اسمت همصدا می شم و تو رویاهام با تو حرف می زنم تا سبک شم تویی که حتی یادت و خیالت هم آرامش بخشه...
هیچ می دونی که وقتی یه کوچولو ازم دور میشی من چقدر غصه دار میشم؟ اون موقع است که چشمای غمگینم دنبال چشمای سیاه قشنگت می گرده که با هر بار نگاه کلی انرژی ازشون دریافت کنه...دستام دنبال دستای مهربونت می گرده تا احساست کنه...بدونه که هستی...همیشه می مونی ...خودت می دونی که این واژه ها نمی تونن اون چیزی که تو عمق وجودمه ابراز کنن...وقتی می خوام از تو بنویسم نه تنها واژه ها در مقابلت کم میارن ...بلکه حتی به احترام حضور سبز و مهربونت سره تعظیم در مقابلت خم می کنند...

ناله را هر چند که می خواهم پنهان دارمش
سینه می گوید که من
تنگ امدم
فریاد کن

دیدی اخر شمع به پروانه چه گفت گفت که ای عاشق دل خسته فراموش شوی
پروانه سوخت و جوابش داد گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی


دل بی تو صادقانه بگویم صفا نداشت دور از تو عشق بود ولی محتوا نداشت

پژمرد غنچه دلم اما سخن نگفت افتاد شیشه دلم اما صدا نداشت

در خانه دل از چه نماندید و پر زدید باور کنید خانه ما و شما نداشت

ان مهربان محبت را بگو به ما در کنج دلم بالا خره داشت یا نداشت
من را قسمت کنم ,خود مرداب بودم دل بی تو صادقانه بگویم صفا نداشت


وقتی باهاش خلوت می کنم
وقتی برام حرف های قشنگ می زنه دوست دارم بغلش کنم
محکم فشارش بدم
بعد تو صورتش نگاه کنم از نگاه هم دیگه خنده مون بگیره
بعد از عمق چشاش دوستی و عشق رو پیدا کنم بهد داد بزنم که عزیزم با تموم وجود دوستت دارم
بعدم اونم بگه که هیچ وقت تنهام نذار
چون بدون تو من نمی تونم زندگی کنم
منم بهش بگم منم دوری تو رو نمی تونم تحمل کنم
بعدشم رو تاب تو حیاط خونشون بشنیم من براش شعر بخونم
اونم سرش رو روی شونم بزاره و کم کم خوابش بربره

و من در همین حال صورت خوشگلش رو نگاه کنم
و لذت ببرم

شنبه روز بدی بود، روز بی‌حوصله‌گی،
وقت خوبی که می‌شد غزلی تازه بگی؛


ظهر یک‌شنبه‌ی من، جدول نیمه‌تموم،
همه خونه‌هاش سیاه، روی خونه جغد شوم؛


صفحه‌ی کهنه‌ی یادداشتای من
گف دوشنبه روز میلاد من ئه،
اما شعر تو می‌گه که چشم من
تو نخ ابره که بارون بزنه،
آخ اگه بارون بزنه،
آخ اگه بارون بزنه!


غروب سه‌شنبه خاکستری بود،
همه انگار نوک کوه رفته بوده‌ن
به خودم هی زدم از این‌جا برو!
اما موش خورده شناسنامه‌ی من!


عصر چارشنبه‌ی من!
عصر خوش‌بختی ما!
فصل گندیدن من!
فصل جون‌سختی ما!


روز پنج‌شنبه اومد
مث سقائک پیر،
رو نوک‌اش یه چیکه آب
گف به من بگیر، بگیر!


جمعه حرف تازه‌ئی برام نداشت،
هر چی بود، پیش‌تر از این‌ها گفته‌بود!


زردها بیهوده قرمز نشدند
قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب
بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار
زردها بیهوده قرمز نشدند
قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب
بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته . انداخته است
چند تن خواب آلود . چند تن ناهموار
چند تن نا هشیار که به جان هم نشناخته . انداخته است
چند تن خواب آلود . مشتی ناهموار
چند تن نا هشیار . چند تن خواب آلود

وقتی میان چشمهایت رغبتی نیست

دیگر برای دل سپردن فرصتی نیست

بگذار تا عاشقترین مردم بداند

بین من و دستان گرمت نسبتی نیست

تا انتهای ماجرا هم پی نبردیم

ازمشرق چشم تو ما را قسمتی نیست

چندیست می گیرد دلم باور کن ای دوست

در حجم دستان تو دیگر وسعتی نیست

معذورم از عشقت,ببخشایم پریزاد

دیگر برای دل سپردن فرصتی نیست

از او پرسیدم چقدر مرا دوست داری گفت به اندازه ستارگان اسمان

به اسمان نگریستم دیدم هوا ابری است

تورا دوست دارم
ایا ان روزها را فراموش کردی که برای اولین بار برایت نوشتم
تورا دوست دارم
ایا ان روز را فراموش کردی که به سویت دویدم وبا فریاد شادی به تو گفتم که شب به یادت بوده ویک ان از فکرت غافل نمی شدم
ایا ان روز را فراموش کردی که دیدگان پر از اشک مرا دیدی
پریشان ولرزان مرا در دست گرفتی ولی بودن انکه چیزی بگویی از برم گریختی
ایا تو نمی دانستی چقدر به تو علاقه مند هستم
محبوب من انقدر تو را دوست دارم که حاضر نیستم
حال تو را از دیگران پرسان شوم زیرا حسرت می برم که انها قبل از من تو را دیده باشند .


چی می شد اگه تو دوستم داشتی ***گه گاه سر رو سینه ام می گذاشتی
چونکه می مردم از دوری تو ***شاخه گلی بر روی گورم می گذاشتی

من کتاب نبوده ام ... که بخوانی ... که نخوانی ... که خسته شوی ... که خسته نشوی ... که ورق

بخورم ... که ورق نخورم ... که خاک بخورم ... که خاک نخورم ... که اعجاب انگیز باشم ... که اعجاب انگیز

نباشم ...که گم بشوم ... که گم نشوم ... که سیاه باشم ... که سیاه نباشم ... که آخرین برگم تلخ

باشد ... که آخرین برگم تلخ نباشد ... من کتاب نبوده ام هرگز ! من دفترم ! مرا بنویس


دست تو، تو دست من بود دلت اما جای دیگه تو خودت خبر نداری اما چشمات اینو میگه مدتی بود حس می کردم که دلت یه جا اسیره پشت پا زدی به بختت کی واست جز من می میره ؟ تو می گی یه وقتا گاهی پیش میاد یه اشتباهی نه دیگه، دیگه نمیشه واسه تو نمونده راهی دیگه دیدنم محاله دیگه برگشتم خیاله سزای کارت همینه دل از اون نگات بیزاره تو می گی یه وقتا گاهی پیش میاد یه اشتباهی نه دیگه، دیگه نمیشه واسه تو نمونده راهی

 • • و سرانجام
از قصه های شکارچیان
----------------- چیزی نمی ماند
جز یک مرغابی مرده
----------------- بر پیشخوان
رنج آور است
اما چیز مهمی نیست
بگذار
هرچه دوست دارند
----------------- تعریف کنند

خوب یا بد
داستان ها باید ساخته شوند
اما فراموش نکن
تو باید
مثل انسان زندگی کنی


تو را دوباره خواهم دید
و این بار من ام که گریه خواهم کرد
تو را رماندم
تا بر تو تکیه ای نکنم
و با گرفتن رو در روی آینه یی عمیق و نهفته
خود را باز نخواهم شناخت
جدا از وجود نومیدم
غوطه ور شده در بی عشقی .

و تو
دلی استوار و سرسختی میان شعله های زنده
که چشمان مرا به یغمای خویش خواهی برد
به سان ستاره یی تابان
که به ستیزه می خواند
مسیر فانی درد را

وقتی میان چشمهایت رغبتی نیست

دیگر برای دل سپردن فرصتی نیست

بگذار تا عاشقترین مردم بداند

بین من و دستان گرمت نسبتی نیست

تا انتهای ماجرا هم پی نبردیم

ازمشرق چشم تو ما را قسمتی نیست

چندیست می گیرد دلم باور کن ای دوست

در حجم دستان تو دیگر وسعتی نیست

معذورم از عشقت,ببخشایم پریزاد

دیگر برای دل سپردن فرصتی نیست

آه نفس هایم!

از کدامین آتشفشان بر آمده اید؟

چقدر گدازنده و ملتهب!!

با کدامین اهرمن دست دوستی داده اید؟

قصد جانم دارید!!! بسم الله....

روزگاری چون نسیم بهاری

نوازشگر شاخ و برگ زندگی ام بودید

ولیکن دیری نیست

سخت نامهربان شده اید!!

با آهنگ تیشه اهرمن پیر خنیانگری می کنید

شکیب و پاکی ام را به غارت برده اید!!

یادتان هست؟؟؟

آن روزها....

آن روز ها که در دشت پاکی خوشه ی عشق می چیدیم

با هر قطره ی اشکم

با کوچکترین حرارت بی قاعده ی جسمم

با کمترین تن لرزه های زمستانی

به شماره می افتادید

مرا در آغوش می گرفتید

برای دلم نوای خوش امید و نشاط سر می دادید

حال چه شده است شمارا؟!!!

امروز من و شما از هم گریزانیم!

گریز به دو سوی مخالف!!!

دیگر آزارم می دهید!!

بوی عفن و زجر آورتان

مرا به سکونت در مرداب ها خشنود ساخته است!!!

مسموم شده اید!!!

تمامی ماسک هارا آزموده ام

نفوذ پذیر شده اید!

وه چه ناتوان و ضعیف!!

آری

بهتر آن است

هرکدام راه خود گیریم!

چه می شود شمارا؟!!

بر طبل کینه وفریب می کوبید!!!

و دامن پرچین دروغ ،

بی شرمی و خودخواهی را

به رقص در می آورید!!!

بیهوده می رقصید

مفتی دلم سالهاست آن را تحریم کرده است!

خواهشی دارم!!!

بیایید و برای جدایی به تفاهم برسیم!!!

ازمن جدا نمی شوید؟!

آهان! فهمیدم

ریشه درسبزه زاردیروز و شوره زار امروزم دارید!

مارهای شوره زار وجودم

بر تن و ریشه تان تنیده است!

آه!!!!!

چه همزیستی مسالت آمیزی!!!

شگفت گفتمانی!!!

برنده ی چنین ابداعی

جایزه ی ویژه اش را از که باید بگیرد؟؟؟

راستی!

دفتر گفتگوی تمدن ها کجاست؟!!!

من و نفس هایم

شهروندان قانون وند مدنییت نوینیم!!

جشن تفاهم گرفته ایم!!

تاج تمدن بر سرمان

چه خوش برق می زند!!!

برقِ بی شرمی

برق چشمان یوز پلنگ های گرسنه

آتش افروز برآهوان معصوم دشت

من و نفس هایم

فرزندان استبداد پنهانیم!

والدینِ مان را دشنام مدهید!

واگذارید مردگان را!!!

من و نفس هایم را به بازارهای مشترک نفروشید!!!

به خدا!

ما فرزندان ِ مشروعیم

آه!

نفس های من

خواهدآمد آن روز؟

آن روز که بوی یاس بدهیم

یک بار دیگر به تماشای خدا خواهیم رفت؟

ناگهان گریه ام گرفت!
از یاد نبر که از یاد نبردمت!
از یاد نبر که تمام این سالها
با هر زنگ نا بهنگام تلفن از جا پریدم
گوشی را برداشتم
و به جای صدای تو
صدای همسایه ای
دوستی
دشمنی را شنیدم!
از یاد نبر که همیشه
بعد از شنیدن آهنگ جان مریم
در اتاق من باران بارید
از یاد نبر که با تمام این احوال
همیشه اشتیاق تکرار ترانه ها با من بود!
همیشه این من بودم
که برای پرسشی ساد پا پیش می گذاشتم!
همیشه حنجره ی من
هواخواه خواندن آواز آرزو ها بود!
همیشه این چشم بی قرار...

یک نفر صدای آن ضبط لاکردار را کم کند!