اگه تا روز قیامت داشتنت نباشه قسمت چشم به راه تو می مونم با دلی پر از صداقت اگه با اشکای گرمم دله سنگ برام بسوزه اگه جسم من بپوسه بعد دنیای دو روزه اگه نقش قصه ها شی مه روی قله ها شی بری و از من جدا شی اگه باشی یا نباشی نه فقط عاشقت هستم مرحمی رو قلب خستم این تویی که می پرستم سرسپرده تو هستم اگه جای تو به این دل همه دنیا رو ببخشن می گذرم از هر چه دارم اگه باشی عاشقه من اگه زنجیر به پاهام اگه قفل و اگه سقفم می رسم هر جا که هستی به تو و عشق سوگند اگه باشی تاجی بر سر یا که ذره ای کمتر دل من داغه تو داره تا ابد تا روزه آخر نه فقط عاشقت هستم مرحمی روفلب خستم این تویی که می پرستم سر سپرده تو هستم اگه با یه قلب تب دار بشم از عشق تو بیمار یا وجود عاشقم رو ببرن تا چوبه دار اگه زندگیم فنا شه طعمه خشم خدا شه یا که در حسرت عشقت روحم از بدن جدا شه اگه قلبم و شکستی رفتی و از من گسستی مهربون یا خود پرستی هر که هستی هر چه هستی نه فقط عاشقت هستم مرحمی رو قلب خستم این تویی که می پرستم تو بتی من بت پرستم | |
دیدی اخر شمع به پروانه چه گفت گفت که ای عاشق دل خسته فراموش شوی
پروانه سوخت و جوابش داد گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی
دل بی تو صادقانه بگویم صفا نداشت دور از تو عشق بود ولی محتوا نداشت
پژمرد غنچه دلم اما سخن نگفت افتاد شیشه دلم اما صدا نداشت
در خانه دل از چه نماندید و پر زدید باور کنید خانه ما و شما نداشت
ان مهربان محبت را بگو به ما در کنج دلم بالا خره داشت یا نداشت
من را قسمت کنم ,خود مرداب بودم دل بی تو صادقانه بگویم صفا نداشت
شنبه روز بدی بود، روز بیحوصلهگی،
وقت خوبی که میشد غزلی تازه بگی؛
ظهر یکشنبهی من، جدول نیمهتموم،
همه خونههاش سیاه، روی خونه جغد شوم؛
صفحهی کهنهی یادداشتای من
گف دوشنبه روز میلاد من ئه،
اما شعر تو میگه که چشم من
تو نخ ابره که بارون بزنه،
آخ اگه بارون بزنه،
آخ اگه بارون بزنه!
غروب سهشنبه خاکستری بود،
همه انگار نوک کوه رفته بودهن
به خودم هی زدم از اینجا برو!
اما موش خورده شناسنامهی من!
عصر چارشنبهی من!
عصر خوشبختی ما!
فصل گندیدن من!
فصل جونسختی ما!
روز پنجشنبه اومد
مث سقائک پیر،
رو نوکاش یه چیکه آب
گف به من بگیر، بگیر!
جمعه حرف تازهئی برام نداشت،
هر چی بود، پیشتر از اینها گفتهبود!
وقتی میان چشمهایت رغبتی نیست
دیگر برای دل سپردن فرصتی نیست
بگذار تا عاشقترین مردم بداند
بین من و دستان گرمت نسبتی نیست
تا انتهای ماجرا هم پی نبردیم
ازمشرق چشم تو ما را قسمتی نیست
چندیست می گیرد دلم باور کن ای دوست
در حجم دستان تو دیگر وسعتی نیست
معذورم از عشقت,ببخشایم پریزاد
دیگر برای دل سپردن فرصتی نیست