دیگه دل تنگه و زخمی دیگه دل بی کس و یار
دیگه حتی از تو گفتن لطف تازه ای نداره
دیگه لبخند قشنگت مرحم گذشته ها نیست
اون گذشته ها گذشته صحبتی میون ما نیست
دیگه این صدا قریبست دیگه این لبها فقی ره
برای بردن اسمت خیلی فر سوده و پیره
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شو د
چگونه سایهء سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن ...تمام هستی ام خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن تمام آسمان من
بر از شهاب می شود
تو آ مدی..... ز دور ها ودورها
ز سرزمین عطرها ونورها
نشانده ای کنون مرا به زورقی ز عاج ها ز ابر ها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه بر ستاره می کشانیم
فراتر از ستاره می نشنانیم
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان شب شدم
چو ما هیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود بیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بی کران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوج ها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بپیچ در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی سیاه دیدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو می دمی و آفتاب می شود.
به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید -
- دل من گرفته زین جا
-هوس سفر نداری ز غبار این بیابان ؟
- همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم ؟
به کجا چنین شتابان
- به هرآن کجا که باشد به جز این سرا ، سرایم !
سفرت بخیر اما تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها - به باران
برسان سلام ما را !
بهترین دوست اون دوستیه که بتونی باهاش روی یک سکو ساکت بشینی و چیزی نگی و وقتی ازش دور میشی حس کنی بهترین گفتگوی عمرت رو داشتی
ما واقعا تا چیزی رو از دست ندیم قدرش رو نمی دونیم ولی در عین حال تا وقتی که چیزی رو دوباره به دست نیاریم نمی دونیم چی رو از دست دادیم
اینکه تمام عشقت رو به کسی بدی تضمینی بر این نیست که او هم همین کار رو بکنه پس انتظار عشق متقابل نداشته باش ، فقط منتظر باش تا اینکه عشق آروم تو
قلبش رشد کنه و اگه این طور نشد خوشحال باش که توی دل تو رشد کرده
در عرض یک دقیقه میشه یک نفر رو خرد کرد در یک ساعت میشه یکی رو دوست داشت و در یک روز میشه عاشق شد ، ئلی یک عمر طول می کشه تا کسی رو فراموش
کرد
دنبال نگاهها نرو چون می تونن گولت بزنن، دنبال دارایی ترو چون کم کم افول می کنه ، دنبال کسی باش که باعث بشه لبخند بزنی چون فقط با یک لبخند میشه یه روز
تیره رو روشن کرد ، کسی رو پیدا کن که تو رو شاد کنه
دقایقی تو زندگی هستن که دلت برای کسی اونقدر تنگ میشه که می خوای اونو از رویات بکشی بیرون و توی دنیای واقعی بغلش کنی
رویایی رو ببین که می خوای ، جایی برو که دوست داری ، چیزی باش که می خوای باشی ، چون فقط یک جون داری و یک شانس برای اینکه هر چی دوست داری انجام
بدی
آرزو می کنم به اندازه ی کافی شادی داشته باشی تا خوش باشی ، به اندازه کافی بکوشی تا قوی باشی
به اندازه کافی اندوه داشته باشی تا یک انسان باقی بمونی و به اندازه کافی امید تا خوشحال بمونی
همیشه خودتو جای دیگران بذار اگر حس می کنی چیزی ناراحتت می کنه احتمالا دیگران رو هم آزار می ده
شادترین افراد لزوما بهترین چیزها رو ندارن ، اونا فقط از اونچه تو راهشون هست بهترین استفاده رو می برن
شادی برای اونایی که گریه می کنن و یا صدمه می بینن زنده است ، برای اونایی که دنبالش می گردن و اونایی که امتحانش کردن ، چون فقط اینها هستن که اهمین
دیگران رو تو زندگیشون می فهمن
عشق با یک لبخند شروع میشه با یک بوسه رشد می کنه و با اشک تموم می شه ، روشنترین آینده همیشه روی گذشته فراموش شده شکل می گیره ، نمیشه تا وقتی
که دردها و رنجا رو دور نریختی توی زندگی به درستی پیش بری ،
وقتی که به دنیا اومدی تو تنها کسی بودی که گریه می کردی و بقیه می خندیدن ، سعی کن یه جوری زندگی کنی وقتی رفتی تنها تو بخندی و بقیه گریه کنن
وقتی به دنیا امدم صدایی در گوشم طنین انداخت وگفت
تا اخرین لحظه عمرت با تو خواهم ماند گفتم تو کیستی ؟؟؟
گفت:غم خیال کردم که غم عروسکی است که می توان با ان بازی کرد
وحال که فکر می کنم می بینم خود عروسکی هستم
گر در کنار تو باشم از میان آبهای کهنسال خواهی گذشت ...
اگر در کنار تو باشم از میان شعله های آتش خواهی شد ...
اگر در کنار تو باشم در میان شعله ها نخواهی سوخت ...
اگر در کنار قدرت جهنم باشی و مرگ در کنار تو باشد ... من در کنار تو خواهم بود ...
هرگز از مرگ نهراس آسیب نخواهی دید من این راه را پیموده ام ...
هرگز از من به تو آسیبی نخواهد رسید ... من به تو عشق خواهم بخشید ...
و من همواره و همیشه جلوتر از تو حرکت خواهم کرد بیا به دنبال من بیا ... بیا ...
به تو آرامش خواهم بخشید بیا فقط به تو آرامش خواهم بخشید
در باغچه عشقمان تو گلی و من محافظ تو
هر روز خورشید با طلوعش تو را زیبا و زیبا تر میکند
و من خوشحال از شادابی و طراوتت!!!
وزش بادهای پاییزی خانه دلم را ویران میکند
چه بسا تکانهای شدیدیت ویران گر است
ویران گر قلب عاشق من
کودک شیرین با لبخندهای زیبایش دست را به سویت دراز میکند
ولیکن من خاموش ولی ترسان آماده ام آماده حمایت از شاخه های ظریف و اندام لطیفت.
گل بودن سهل است تیغ باش تا عشق را بفهمی
مجنون را
غم لیلی خوردت را
فراق یار را
و
خلاصه هنر عاشقی را
دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گل های باغ می آورد
وگیسوان بلندش را
- به بادها می داد
و دست های سپیدش را
- به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است
که آن دونرگس جادو را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی خود را
- نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال
و در جنوب ترین جنوب
- درهمه حال
همیشه در همه جا
- آه با که بتوان گفت
که بود با من و
- پیوسته نیز بی من بود
و کار من زفراقش فغان و شیون بود
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
کسی ...
- دگر کافی ست.
دفتر را چه خوب وچه بد بخوانیم شاید هزار بار دیگر بخوانیم ویا دگر بار هرگز لای او را باز نکنیم پایان وحشی نداشت.
ولی زندگی از این بازیچه ها بسیار دارد .
اگر غم نباشد اگر غصه نباشد اگر رنج نباشد
ارزش خوبی نمایان نخواهد شد .
بیاید بخوانیم از غم دیگران تا بار غم خود را سبکتر کنیم
ویا احساس کنیم دیدن غم دیگران چقدر سنگین است
چقدر ارزشمند است همفکری یا هم دردی با دردمندان
انچه در زندان دل مهدی خواندیم از دل برخواسته و امید بر دل ها نشسته باشد اگر می دانم که واقعیت در این دنیای بزرگ گوهر کم یابی بیش نیست ولی هنوز انسان هایی که هنوز انسانت را هرگز کم نخواهند کرد همیشه حقیقت ودرستکاری ومهربانی را پیشه خود کرده اند .
پس درود بر تو ای انسان واقعی وبا شرف ومهربان
خدا نگهدار
امید نا امیدان ، پیر مکتب « راستان » با مریدان از میدان شهر می گذشت .
جوانی زور آزمایی میکرد . پیر خواست درسی به مریدان بدهد ،
پس چوب دستی خود را به سوی جوان زور آزما دراز کرد .
گفت : اگر می توانی این را بشکن . جوان فی الفور آن را به دو نیم کرد .
پیر دو نیمه چوب را کنار هم گذاشت . گفت : حالا اگر میتوانی بشکن .
جوان باز با زور آن را شکست . پیر چهار تکه را کنار هم گذاشت
و گفت : حالا اگر می توانی بشکن . جوان باز آن را شکست .
پیر به مریدان اشاره کرد تا تکه چوبها را جمع کردند و کنار هم یک دسته کردند
و جوان باز آن را شکست .
پیر گفت : درسی را که میخواستم بدهم این بود که گاهی اتحاد ما ثمر ندارد .
همه رفته بودند و او تنها بر بالین خاکی بنشسته بود و آوای قرآن را بر آن می خواند
شب از نیمه گذشته بود نور فانوس تنها روشنی بخش آن جای سرد و متروک بود آرام می خواند و می گریست می خواند و می گریست ناگاه صدای خش خشی به گوش آمد
توجهی نکرد و به خواندن ادامه داد اینبار صدا نزدیکتر شد باز هم نزدیکتر ذهنش را متمرکز کرد تا ترس را از خود برهاند اینبار صدای خش خش صدای پای کسی بود که آهسته گام بر میداشت و به او نزدیک میشد نفسش در سینه حبس شده بود
باد تندی وزید
خاموش شدن نور فانوس آنجا را به ظلمتی افزونتر مبدل ساخت دستهای لرزانش را بر زمین سایید تا دگر بار فانوس را روشن کند ناگه ....
ناگه دستش به پای آدمی گرفت پایی برهنه توان نگاه کردن به بالا را نداشت چیزی نمناک بر دستش چکید ناگاه دستی خونین به چشمانش نزدیک گشت
ت
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شو د
چگونه سایهء سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن ...تمام هستی ام خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن تمام آسمان من
بر از شهاب می شود
تو آ مدی..... ز دور ها ودورها
ز سرزمین عطرها ونورها
نشانده ای کنون مرا به زورقی ز عاج ها ز ابر ها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه بر ستاره می کشانیم
فراتر از ستاره می نشنانیم
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان شب شدم
چو ما هیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود بیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بی کران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوج ها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بپیچ در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی سیاه دیدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو می دمی و آفتاب می شود
گر نبود دل کجا وطن سازد عشق
وعشق نباشد به چه کار اید دل
پس از ان که من همسایه ساکنان گورستان شدم
عهدم بشکستی و مرا فراموش کردی
وچونان دو رویان سوگندان خویش بشکستی
به پیمان شکنی بردارم را همسر گزیدی
کسی که خود را قادر نامید
چه نیک نامید.
موسی تازه مبارک
مبارکت باد وگردش روزگار به کامت باد دمیده که تا صبح به من به پیوندی وچنان شوی
که بامدادی من شدم
به نام اولین عشق واخرین ارزویم
وقتی خدای مهربون بنده هاشو می افرید
با قلم نوک طلا با جوهر طلایی
رو پیشونیشون می نوشت قصه خوب سر نوشت
وقتی نوبت به ما رسید قلم نوک طلا شکست
از مرغ غم پری گرفت با جوهر سیاه نوشت
قصه تلخ سرنوشت
ای سیاهی شب دوستت دارم چون همرنگ روزگار منی
شعرا که قابل نداره اره همش واسه خودت....
فقط نوشتم اینا رو.....بخاطر تولدت
نگات قشنگه.... ولی کن..
یه کم عجیب و مبهمه.....من از کجا شروع کنم....
دوست دارم...یه عالمه
من و گذاشتی و بازم.....یه بار دیگه رفتی سفر..
نمی دونم......شاید سفر.....برایه دردات مرحمه
تا وقتی اینجا بمونی....یه حالت عجیبیه....من چه جوری واست بگم؟...بارئن قشنگ و نم نمه.....
هوایه رفتن که کنی...واسه تو فرقی نداره...من چه جوری واست بگم؟....مرگه گلای مریمه
اخرشم دق میکنم
تا من و دوست داشته باشی.
مردن که از عاشقیه.....یک دفعه نیست که...کم کمه
من نمی دونم تو چرا....این جور نگاهم میکنی.....زیر نگاه نافذت ....نگاه عاشقم خمه.
میپرسم از چشمای تو:...ممکنه اینجا بمونی؟......میخندی و جواب میدی:...رفتن من مسلمه
برو.....
برو بخاطر خودت
اما به من یه قول بده...هر جایه دنیا که میری....دیگه نشو مال همه.
رسمه که لحظه سفر ....یادگاری بهم میدن:
قشنگ ترین هدیه تو:.....تو قلب من....یه مشت غمه
شاید این و بهم دادی....که همیشه با من باشه
حق با توهه......تو راست میگی.....غمت همیشه پیشمه
دیدی ...گلا شب که میشه....اشکاشونو رو میکنن؟
یادت باشه...چشم منم...همیشه غرقه شبنمه
تو می ریو...اسم منو از رو دلت خط میزنی....اسم قشنگ تو ولی....همیشه...هر جا یادمه
چشمای روشنت یه کم...کاشکی هوایه منو داشت
چشمای روشنت یه کم ...کاشکی هوایه من و داشت...تنها توقع من فقط....
یه بار جواب ناممه