مرا لمس کن مهربان !
شب روییده سرد !
به من دست بزن مهربان !
دست های تو طولانی و گرمند !
لمسم کن مهربان !
چشم هارفته رفته محو می شوند جدا از هم
لمسم کن مهربان !
با دست ها و قلبت !
مرا لمس کن مهربان !
زندگی عجیب پیچیده است
لمسم کن مهربان !
اتاق به بازتاب احتیاج دارد !
مرا لمس کن مهربان !
نوازش ها در سکوت ...
لمسم کن مهربان !
پیش از آنکه محو شویم از چشم ها
دوسم داری
می گی عاشق بارونی ولی وقتی بارون می یاد چتر می گیری بالا سرت
می گی عاشق برفی ولی طاقت یه گوله برف و نداری
می گی پرنده ها رو دوست دا ری ولی می ندازی شون تو قفس
می گی عاشق گلی ولی از شاخه جداشون می کنی
انتظار داری نترسم و قتی می گی دوستم داری!
چرا؟
چرا انسان هرگاه ،دور از غوغای روز مرگی و برتر از ابتذال زیستن ، به خود و به این دنیا می اندیشد و در تامل های عمیق و تپش های پر طنین و خیالات بلند غرق میگردد،بر دلش درد پنجه می افکند و سایه غمی ناشناس بر جانش می افتد،ودور از نشاط وشعف،در تنهایی اندوهگین خویش می نشیند ،سر به دو دست می گیرد و نم اشکی و با خود گفتگویی دارد و بر خلاف هر چه به روز مرگی و ابتذال این جهان نزدیک تر می شود ،پایکوبی و دست افشانی و شوق وشعفهای کودکانه وگنجشک وار بیشتر رو میکند؟ چرا همواره عمق و تعالی حال و روح و اندیشه وهنر با اندوه ،و حمق و پستی و ابتذال با شادی توام است؟
چرا روحهای بلند و عمیق،اندوه ،پاییز،سکوت و غروب را دوست تر می دارند؟ مگد نه این است
که در این لحظه ها است که خود را به مرز پایان این عالم نزدیکتر احساس می کنند؟
وقتی که چایی می ریزه رو لباس . یا غصه کثیف شدن لباسمونو می خوریم یا اگر خیلی لارژ باشیم ( بزرگ باشیم! فارسی را پاس بداریم!) غصه چایی از دست رفته رو می خوریم .دیگه حد اکثر اگر فکر هیچ کدوم نباشیم میگیم آی سوختم !!! من وقتی این اتفاق برام میافته میگم بیچاره شیکمم ! الکی دلشو صابون زد برا یه قلپ چایی . آخرشم ریخت ! یا اگر خیلی افسرده باشم میگم بیچاره لیوان که چاییشو سپرد دست من ! اگر خیلی با انگیزه یا خودمونی بگم شنگول باشم میگم آخ جوووون !!! باز رو لباسم اثر هنری خلق کردم ! اگر قلبم شکسته باشه میگم بابا چایی ! تو هم که مثه من ولو شدی ! اگر در حال سیر و سلوک عرفانی (یا عاشقانه ) باشم میگم خوشا عزیز قندم که به ارزوی وصال چای نرسید و در دهان آب شد و خوشا آزاده چایم که در رویای در آغوش گرفتن قند از بند لیوان آزاد شد !
حالا گذشته از این صحبت ها ما تا کی می خواهیم از اشتباهاتمون چشم بپوشیم ؟ اینی که میگم تجربه شخصی منه ! وقتی چایی ریخت قبل اینکه قند توی دهانتون از بین بره و قبل اینکه چایی کاملا جذب لباستون بشه و قبل اینکه شیکمتون از آرزوی پر شدن از چایی مایوس بشه و قبل اینکه سینه به احساس سردی ناشی از نخوردن چای داغ عادت کنه . قند رو روی چایی ریخته شده بندازین خم بشین و تا اونجایی که میتونین چایی باقی موندرو بخورین ! اگر دلتون خواست هورت هم بکشین عیب نداره! فقط فوتش نکن