-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 اسفندماه سال 1383 02:32
دیگه دوست ندارم خوش اومدی بی وفا فقط از روی عادت تو رو بهخدا میسپارم حالا دیگه تو قلبم جایی برات نمونده تموم نقشه هات رو این دل خست خونده عشقت به من حوس بود برو دنبال کارت جا زدی و گذاشتی منو تنها تو جاده من قلب عاشقت رو نمیشکنم با تیشه گر چه تپهای اون برام مثال نیشه زود باش برو از این جا دیگه شدی فراموش چرغ عشقمون هم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1383 00:15
دیگه دل تنگه و زخمی دیگه دل بی کس و یار دیگه حتی از تو گفتن لطف تازه ای نداره دیگه لبخند قشنگت مرحم گذشته ها نیست اون گذشته ها گذشته صحبتی میون ما نیست دیگه این صدا قریبست دیگه این لبها فقی ره برای بردن اسمت خیلی فر سوده و پیره
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1383 22:49
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شو د چگونه سایهء سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن ...تمام هستی ام خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن تمام آسمان من بر از شهاب می شود تو آ مدی..... ز دور ها ودورها ز سرزمین عطرها ونورها نشانده ای کنون مرا به زورقی ز...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 بهمنماه سال 1383 01:11
به کجا چنین شتابان گون از نسیم پرسید - - دل من گرفته زین جا -هوس سفر نداری ز غبار این بیابان ؟ - همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم ؟ به کجا چنین شتابان - به هرآن کجا که باشد به جز این سرا ، سرایم ! سفرت بخیر اما تو و دوستی خدا را چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها - به باران برسان سلام ما را !
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1383 12:50
بهترین دوست اون دوستیه که بتونی باهاش روی یک سکو ساکت بشینی و چیزی نگی و وقتی ازش دور میشی حس کنی بهترین گفتگوی عمرت رو داشتی ما واقعا تا چیزی رو از دست ندیم قدرش رو نمی دونیم ولی در عین حال تا وقتی که چیزی رو دوباره به دست نیاریم نمی دونیم چی رو از دست دادیم اینکه تمام عشقت رو به کسی بدی تضمینی بر این نیست که او هم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1383 03:59
وقتی به دنیا امدم صدایی در گوشم طنین انداخت وگفت تا اخرین لحظه عمرت با تو خواهم ماند گفتم تو کیستی ؟؟؟ گفت:غم خیال کردم که غم عروسکی است که می توان با ان بازی کرد وحال که فکر می کنم می بینم خود عروسکی هستم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1383 22:10
گر در کنار تو باشم از میان آبهای کهنسال خواهی گذشت ... اگر در کنار تو باشم از میان شعله های آتش خواهی شد ... اگر در کنار تو باشم در میان شعله ها نخواهی سوخت ... اگر در کنار قدرت جهنم باشی و مرگ در کنار تو باشد ... من در کنار تو خواهم بود ... هرگز از مرگ نهراس آسیب نخواهی دید من این راه را پیموده ام ... هرگز از من به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1383 01:11
ما که رفتیم .....ولی یادت باشه... دیوونه بودیم.......... واسه تو یه عمر اسیر،تو کنج این خونه بودیم... ما که رفتیم.... تو بمون با هر کی که.... دوسش داری... با اونی که به دور از چشمای من.... سر رویه شونش میزاری.. ما که رفتیم..... ولی این رسم وفاداری نبود.... قصه ی چشمای تو واسه ما تکراری نبود.... ما که رفتیم..... ولی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1383 23:38
من هم حق دارم یک اسم ساده نصیبم شود کسی برایم از آوازهای تازه ی آدمیان بگوید کسی برایم سیب و سیگار بیاورد دمی بخندد نگاهم کند بگوید بر و بچه ها...احوالپرس ترانه های تو اند، بگوید هر شب،ماه... خواب میبیند که آسمان صاف خواهد شد. بازهم وقت ملاقات گریه و گفت و گو تمام شد و کسی به دیدار دریا و ستاره نیامد سجل های سوخته ی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1383 01:17
در باغچه عشقمان تو گلی و من محافظ تو هر روز خورشید با طلوعش تو را زیبا و زیبا تر میکند و من خوشحال از شادابی و طراوتت!!! وزش بادهای پاییزی خانه دلم را ویران میکند چه بسا تکانهای شدیدیت ویران گر است ویران گر قلب عاشق من کودک شیرین با لبخندهای زیبایش دست را به سویت دراز میکند ولیکن من خاموش ولی ترسان آماده ام آماده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1383 01:10
دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گل های باغ می آورد وگیسوان بلندش را - به بادها می داد و دست های سپیدش را - به آب می بخشید دلم برای کسی تنگ است که آن دونرگس جادو را به عمق آبی دریای واژگون می دوخت و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند دلم برای کسی تنگ است که همچو کودک معصومی دلش برای دلم می سوخت و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1383 01:06
دفتر را چه خوب وچه بد بخوانیم شاید هزار بار دیگر بخوانیم ویا دگر بار هرگز لای او را باز نکنیم پایان وحشی نداشت . ولی زندگی از این بازیچه ها بسیار دارد . اگر غم نباشد اگر غصه نباشد اگر رنج نباشد ارزش خوبی نمایان نخواهد شد . بیاید بخوانیم از غم دیگران تا بار غم خود را سبکتر کنیم ویا احساس کنیم دیدن غم دیگران چقدر سنگین...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1383 01:01
امید نا امیدان ، پیر مکتب « راستان » با مریدان از میدان شهر می گذشت . جوانی زور آزمایی میکرد . پیر خواست درسی به مریدان بدهد ، پس چوب دستی خود را به سوی جوان زور آزما دراز کرد . گفت : اگر می توانی این را بشکن . جوان فی الفور آن را به دو نیم کرد . پیر دو نیمه چوب را کنار هم گذاشت . گفت : حالا اگر میتوانی بشکن . جوان...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1383 00:51
دختری خوابیده در مهتاب ،،،،،، چون گل نیلوفری بر آب. خواب می بیند . ،،،،، خواب می بیند که بیمار است دلدارش . وین سیه رویا ، شکیب از چشم بیمارش ،،،،، باز می چیند . می نشیند خسته دل در دامن مهتاب : ،،،،، چون شکسته بادبان زورقی بر آب . می کند اندیشه با خود : از چه کوشیدم به آزارش؟؟؟ وز پشیمانی ، سرشکی گرم ،،،،، می درخشد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1383 00:42
همه رفته بودند و او تنها بر بالین خاکی بنشسته بود و آوای قرآن را بر آن می خواند شب از نیمه گذشته بود نور فانوس تنها روشنی بخش آن جای سرد و متروک بود آرام می خواند و می گریست می خواند و می گریست ناگاه صدای خش خشی به گوش آمد توجهی نکرد و به خواندن ادامه داد اینبار صدا نزدیکتر شد باز هم نزدیکتر ذهنش را متمرکز کرد تا ترس...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1383 00:22
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شو د چگونه سایهء سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن ...تمام هستی ام خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن تمام آسمان من بر از شهاب می شود تو آ مدی..... ز دور ها ودورها ز سرزمین عطرها ونورها نشانده ای کنون مرا به زورقی ز...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1383 00:21
گر نبود دل کجا وطن سازد عشق وعشق نباشد به چه کار اید دل پس از ان که من همسایه ساکنان گورستان شدم عهدم بشکستی و مرا فراموش کردی وچونان دو رویان سوگندان خویش بشکستی به پیمان شکنی بردارم را همسر گزیدی کسی که خود را قادر نامید چه نیک نامید. موسی تازه مبارک مبارکت باد وگردش روزگار به کامت باد دمیده که تا صبح به من به...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1383 23:59
به نام اولین عشق واخرین ارزویم وقتی خدای مهربون بنده هاشو می افرید با قلم نوک طلا با جوهر طلایی رو پیشونیشون می نوشت قصه خوب سر نوشت وقتی نوبت به ما رسید قلم نوک طلا شکست از مرغ غم پری گرفت با جوهر سیاه نوشت قصه تلخ سرنوشت ای سیاهی شب دوستت دارم چون همرنگ روزگار منی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 بهمنماه سال 1383 03:49
شعرا که قابل نداره اره همش واسه خودت.... فقط نوشتم اینا رو.....بخاطر تولدت نگات قشنگه.... ولی کن.. یه کم عجیب و مبهمه.....من از کجا شروع کنم.... دوست دارم...یه عالمه من و گذاشتی و بازم.....یه بار دیگه رفتی سفر.. نمی دونم......شاید سفر.....برایه دردات مرحمه تا وقتی اینجا بمونی....یه حالت عجیبیه....من چه جوری واست...