-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 خردادماه سال 1385 00:57
به نام خدایی که عشقو آفرید تا آدمارو بی فرار کنه وقتی جمعی از احل زمین از خودی پاک دامنی در بی خودی نا پاکی خزیدند دلم گرفت..... و نمی دانم چرا در لحظه ی نگاه دوختن به آسمان دلم شکست.....! دلم از اندوه بی شمار آنکه ندانست و آنکه نداشت و آنکه نتوانست از ته دل بخندد گرفت گاهی وقتا با خودم فکر می کنم این عشق چی می تونه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1385 23:29
نزدیکتر بیا ! لمس صدای تو از پشت دیوار سکوت با قطره های اشکی که بی مهابا از روی گونه های سرخت می چکد برایم دشوار است ... نزدیکتر بیا و بگذار دستهای لرزان از شوق وصالم اشک گونه هایت را پاک کند ... پنجره را باز می گذارم و خود به رسم عادت هر روزه ام در پشت قاب طلاییش به انتظار آمدنت می نشینم ! قول می دم هر ثانیه از آن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1385 01:14
وقتی با نگاه آرامش بخشت بهم نگاه میکنی ،بازم با خودم میگم:باشه اما فردا می رم.... اما باز میل رفتن ندارم! حتی اگر جهان نباشه ، اگه راهها ، جنگلها ، آبها نباشن... اگه خورشید نباشه ، باد نوزه...عشق و نگاه اطمینان بخشت برام کافیه...! وقتی با قدمهای استوارت کنارم گام بر می داری... وقتی بر شادی های گذرا بوسه میزنی... گوئی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 خردادماه سال 1385 00:43
باور نمی کنم که تو با یک نگاه سرد غم های خود را به دل من سپرده ای غم را ز بغض های این شاعر غریب حتی ز بیت بیت های غزل ها نخوانده ای باور کنم هجوم شب بی ستاره را ؟ باور کنم که پر کشیدی از آسمان من ؟ باور کنم خموشی این تک ستاره را ؟ ای بهترین بهانه شعرهای من شاید خیال می کنی با رفتنت یاد تو از آسمان دلم کوچ می کند یا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 22:17
چون دو دریچه رو به روی هم آگاه ز هر بگو مگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده هر روز قرار روز آینده عمر آینه بهشت اما آه بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه اکنون دل من شکسته و خسته است زیرا یکی از دریچه ها بسته است نه مهر فسون نه ماه جادو کرد نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 خردادماه سال 1385 02:15
<<چند سطری بیش نیست، اما <<خاطره ای جانگداز دارد. <<هنگامیکه این سطور نوشته میشد، بلبلی زیر درختی ناله میکرد، و شوریده ای در کناری می نگریست....>> گریه نکن بلبل که طوفان گل قشنگ را از شاخ چید و برد. تو گریه نکن، بگذار من گریه کنم. تو گریه نکن، زیرا بهار دوباره باز میگردد و گلی را که خزان از تو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 خردادماه سال 1385 22:30
من بازم دلتنگم دلتنگ دلتنگی هام و دلتنگی هات میبینی؟ فریاد ستاره توآسمون بزرگ گم شده و به همین سادگی صداهامون گم میشن تو وسعت صداها واسه همین هر چی فریاد زدم جز خودم کسی صدامو نشنید... مثل لحظه ی خداحافظی و رگبار "مراقب خودت باش" ها... که فریاد "بمان و در کنارم باش " مثل بغض همیشگی تو حنجره خفه شد و صدایی بی اختیار به...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 خردادماه سال 1385 22:28
نزدیکتر بیا ! لمس صدای تو از پشت دیوار سکوت با قطره های اشکی که بی مهابا از روی گونه های سرخت می چکد برایم دشوار است ... نزدیکتر بیا و بگذار دستهای لرزان از شوق وصالم اشک گونه هایت را پاک کند ... پنجره را باز می گذارم و خود به رسم عادت هر روزه ام در پشت قاب طلاییش به انتظار آمدنت می نشینم ! قول می دم هر ثانیه از آن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 اسفندماه سال 1384 22:58
هرچی آرزوی خوبه ، مال تو هرچی که خاطره داریم ، مال من اون روزای عاشقونه ، مال تو این شبای بی قراری ، مال من منم و حسرت باتو ، ما شدن تویی و بدون من رها شدن آخر غربت دنیاست مگه نه ؟ اول دوراهی آشنا شدن تو نگاه آخر تو آسمون خونه نشین بود دل تو شکسته بود ، همه ی قصه همین بود می تونستم باتو باشم ، مثل سایه مثل رویا اما...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1384 23:34
دیگر جوان نیستم میانسال هم نیستم به همین خاطر است که همیشه می اندیشم: این آخرین اثری ست که به او پیشکش میکنم، و به فکرم می رسد که بنویسم " برای آخرین بار، به او" اما حس میکنم که در این جمله، نقضی هست، و اضطرابی. یادم می آید اولین کتابم را، در نیمه راه جوانی، به بهترین دوست روزگار کودکی تا جوانی ام تقدیم کردم: " به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1384 21:50
توی این شبها که تو نیستی عمر کوتاه منو تو تباه شد عزیزم روزهای دربه در ما سیاه شد عزیزم کسی نبود به غیر منو تو هم صدا بود دل منو دل تو با رفتنت صدا ها در هم شکست اسمان گریه ای کرد قلب من هم به یاد تو به خاطره ها پیوست
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1384 23:36
تا کی قراره میون دلهره و تردید دست و پا بزنیم گوش کنید سکوت تنهاییمون هر روز داره بلندتر نواخته میشه من صدای ناله های زمین رو میشنوم ببینید داره ترانه هاشو فراموش می کنه از میون اوازهای شبانش فقط سرود بی پناهی شنیده میشه دیشب صدای گریه اسمون دلمو لرزوند حس کردم ستاره ها میون همهمه ابرهای سیاه احساس غربت می کنن دلم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 00:37
به چرک می نشیند خنده به نوار ِ زخمبندیش ار ببندبی. رهایش کن رهایش کن اگر چند قیوله دیو آشفته می شود. چمن است این چمن است بالکه های آتشخون ِ گل بگو چمن است این، تیماج ِ سبز ِ میر غضب نیسب حتی اگر دیری است تا بهار بر این مسلخ بر نگذشته باشد. تا خنده مجروحت به چرک اندرر نشیند رهایش کن چون ما رهایش کن
-
عاشقان
چهارشنبه 14 دیماه سال 1384 23:00
The Lovers The lovers say nothing. Love is the finest of the silences, the one that trembles most and is hardest to bear. The lovers are looking for something. The lovers are the ones who abandon, the ones who change, who forget. Their hearts tell them that they will never find. They don't find, they're looking. The...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 دیماه سال 1384 22:20
میدونم تا حالا این شعر رو زیاد شنیدی که می گن " با خدا باش پادشاهی کن، بی خدا باش هر چه خواهی کن" تا حالا شده واقعا به این بیت شعر عمیقا فکر کنی. تفسیر تو از این بیت شعر چیه!؟ نکنه فکر کنی اونایی که تو ناز و نعمت و بهترین امکانات زندگی می کنن با خدا بودن، در حالی که شاید هیچ وقت سر سجاده نیایش با خدای خودشون راز و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 دیماه سال 1384 22:15
میدونم تا حالا این شعر رو زیاد شنیدی که می گن " با خدا باش پادشاهی کن، بی خدا باش هر چه خواهی کن" تا حالا شده واقعا به این بیت شعر عمیقا فکر کنی. تفسیر تو از این بیت شعر چیه!؟ نکنه فکر کنی اونایی که تو ناز و نعمت و بهترین امکانات زندگی می کنن با خدا بودن، در حالی که شاید هیچ وقت سر سجاده نیایش با خدای خودشون راز و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 دیماه سال 1384 21:15
کسی رو برای دوستی انتخاب کن که اینقدر قلبش بزرگ باشه که برای جا کردن خودت تو قلبش لازم نباشه خودتو کوچیک کنی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 دیماه سال 1384 14:49
تورا دوست دارم ایا ان روزها را فراموش کردی که برای اولین بار برایت نوشتم تورا دوست دارم ایا ان روز را فراموش کردی که به سویت دویدم وبا فریاد شادی به تو گفتم که شب به یادت بوده ویک ان از فکرت غافل نمی شدم ایا ان روز را فراموش کردی که دیدگان پر از اشک مرا دیدی پریشان ولرزان مرا در دست گرفتی ولی بودن انکه چیزی بگویی از...
-
مریم
شنبه 3 دیماه سال 1384 22:21
منتظری بگم دیوونتم.اگه نباشی می میرم.سر به بیابون می زارم... خب دارم می گم .که چی بشه؟این چیزا برای تو نون نمی شه. من برات یه چیزی دارم...من کتاب سفید هستم. من وقتی نمی تونم بنویسم میگم قلمم سنگین شده... امیدوارم اگه خوابیدید خوابای رنگی ببینید تا حال شده یه شب بی خوابی به سرتون بزنه اگه بیخوابی اذیتتون کرد سعی کنید...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 دیماه سال 1384 23:17
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چهکس میگوید؟ آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی میشنوی روی تو را کاشکی می دیدیدم شانه بالا زدنت را بی قید و نکان دادن دستت که مهم نیست زیاد و تکان دادن سر را که عجیب عاقبت مرد؟ افسوس کاشکی میدیدیم من به خود میگویم : چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 23:59
به سایه ام گفتم : دوستت دارم ، می دانی چرا ؟ جوابی نداد . مثل همیشه . چون : نگاه می کنی . چیزی نمی پرسی . غر نمی زنی . نیش نمی زنی . توضیح نمی خواهی . میان دم کردن چای و وقت تکاندن خاکستر سیگار در سکوتِ تنهای شب با چشمهای خواب زده ات ، بدون کلامی به چشمهای خواب زده ام نگاه می کنی و همان جا ، به دیوار تکیه می دهی و مثل...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 00:00
بگذار با چشمهای تو ببینم.... بگذار در نگاه تو ذوب شوم بگذار در زیر باران شانه به شانه ات قدم زنم و تو برایم از ارزوهایت ترانه بسرایی ..... بگذار به قداست عشقمان کوچک شوم وقتی با تو به پرواز شاپرکهای کنار برکه میخندم..... بگذار شبها رو به ستاره ها خاطرات شیرینمان را شماره کنیم بگذار همیشه در ذهنم مثل نگاه اول مهربان و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 آذرماه سال 1384 22:49
باورم نمیشه که دستات تویه دست من نباشن رو در و دیوار خونه گرد تنهایی مونده باشن تو همونی که میگفتی تو دنیا هیچکس مثل من پیدا نمیشه تو همونی که میگفتی قلبم ماله تو باشه واسه همیشه باورم نمیشه که چشمات بره ماله دیگزون شه با غریبه آشنا شه با غریبه مهربون شه تو همونی که میگفتی تو دنیا هیچکس مثل من پیدا نمیشه تو همونی که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1384 21:15
بسی رنج بردم در این سال سی / که مدرک بگیرم زبد شانسی نشد، دادم از کف همه زندگی / نهادم به سر افسر بندگی نبودم اوائل چنین ناتوان / ببودم به سر موی و بودم جوان نه تن خسته و ناتوان بودمی / نه اینگونه نامهربان بودمی نه اهریمنی طینتی داشتم / نه بر خوی بد عادتی داشتم کنون بشنوید اینکه بیچاره من / چنان گشتهام اینچنین اهرمن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1384 01:02
تقصیر تو نبود! خودم نخواستم چراغ قدیمی خاطره ها، خاموش شود! خودم شعرهای شبانه اشک را، فراموش نکردم! خودم کنار آرزوی آمدنت اردو زدم! حالا نه گریه های من دینی بر گردن تو دارند، نه تو چیزی بدهکار دلتنگی اینهمه ترانه ای! خودم خواستم که مثل زنبوری زرد، بالهایم در کشاکش شهدها خسته شوند و عسلهایم صبحانه کسانی باشد که هرگز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 آذرماه سال 1384 23:28
چگونه دوستت دارم ؟ بگذار بشمرم تو را به عمق و عرض و طول دوست دارم با احساسات نامریی به اندازه ی پایان هستی من تو را مثل هر روز دوست دارم مثل نیاز انسان به افتاب و شمع تو را ازادانه دو.ست دارم مثل تلاش انسان برای رسیدن به حق تو را خالصانه دوست دارم مثل احساس بعد از دعا تو را با اندوه قدیمی و ایمان کودکی ام دوست دارم با...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 آذرماه سال 1384 22:46
یه آسمون پر از نگاه پر از نگاه بی صدا آره اون مال من بود همون "عشق بی صدا" هر نقطه ای از آسمون یه آسمون از تو می دیدم یه جاش اسم تو بود ، کنارش یه نقاشی می دونی چه طرحی بود؟ طرح لبهات یا یه لبخند آروم همون لبهایی که با بوسه هاش تمام بدنم رو از وجودت پر کرده بود یه صدای آروم اما مثل همیشه دلنشین و مهربون داشت با من حرف...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 آذرماه سال 1384 01:32
دلم سیب می خواهد، یک کاسه انار دون کرده . دلم لقمه ای احساس می خواهد، و کاسه آبی از صداقت، دلم یک جیب پر معرفت می خواهد، و دسته گلی از شکوفه های محبت. دلم هوای پرواز می خواهد، و نردبانی برای آسمان. دلم سبدی برای چیدن ستاره ها می خواهد، و آینه ای برای انعکاس مهتاب. دلم... دلم، دل می خواهد، یک دل، پر از آرزوهای آسمانی!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 آذرماه سال 1384 17:03
اصولا پیمان موجود عجیبی است : هم بستنی است، هم شکستنی است. آدم وقتی خیلی بچه است بستنی خیلی دوست دارد، دستش به هر پیمانی می رسد سریع خودش را با آن می بندد. بعد هم بچه است دیگر، شعورش که نمی رسد، احتیاط هم نمی کند، فوری آن را می شکند؛ بعد دوباره فردا هوس بستنی می کند و روز از نو روزی از نو. بعدها هم که بزرگ می شود و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 آذرماه سال 1384 16:59
سوزن گیر کرده بود. مرتب تکرار می کرد : هیچ کس مرا دوست ندارد، حتی به اندازهء یک سر سوزن. سومرد دوستش داشت، شاید به اندازهء یک سر سوزن، یا بیشتر؛ با نخ سوزن را کشید و آزادش کرد. سوزن به اندازهء یک سر سوزن خوشحال شد، یا بیشتر، و بعد دوباره گیر کرد : چقدر مرا دوست داری؟ سومرد نمی دانست، هیچ چیزی نگفت، و همانجا گیر کرد :...