خانه عناوین مطالب تماس با من

زندون دل مهدی ....

زندون دل مهدی ....

پیوندها

  • داریوش

دسته‌ها

  • زندون دل ......... 7
  • شاید اگر دائم بودی کنارم 5
  • یک سخن اموزنده... 2
  • تنهایی 6
  • نامه های عاشقانه.... 2
  • داستانهای ایرانی..... 1

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • شهریور 1391 1
  • خرداد 1387 1
  • دی 1385 2
  • آبان 1385 1
  • شهریور 1385 1
  • مرداد 1385 10
  • تیر 1385 14
  • خرداد 1385 8
  • اسفند 1384 2
  • بهمن 1384 2
  • دی 1384 8
  • آذر 1384 31
  • آبان 1384 5
  • مهر 1384 7
  • شهریور 1384 19
  • مرداد 1384 5
  • اسفند 1383 5
  • بهمن 1383 17

آمار : 93411 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1384 04:48
    مد بچه که بودیم همش بهمون میگفتن: «چاقو... برو بچه دماغو!» و ما میخندیدیم بدون اینکه معنی واقعی این عبارت و رابطه چاقو با دماغ رو بطور دقیق متوجه باشیم! بعدها وقتی یکی از بچه‌های فامیل زد و جراح پلاستیک شد، تازه فهمیدیم دنیا دست کیه! تازه فهمیدیم که میشه به «دماغ» هم به عنوان یک منبع درآمد آبرومندانه نگاه کرد و نونِ...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 00:17
    چرا وقتی که آدم تنها میشه غم و غصه اش قد یک دنیا میشه میره یک گوشه پنهون میشینه اونجا رو مثل یه زندون میبینه غم تنهایی اسیرت میکنه تا بخوای بجنبی پیرت میکنه وقتی که تنها میشم اشک تو چشام پر میزنه غم میاد یواش یواش خونه دل در میزنه یاد اون شب ها می افتم زیر مهتاب بهار توی جنگل لب چشمه می نشستیم من و یار غم تنهایی اسیرت...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1384 20:44
    خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوستش نداری خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی بی‌وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا می‌سوزونه گاهی قلب‌و زهرتلخ بعضی حرفا خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی‌مونه خیلی...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 15:01
    اگه تا روز قیامت داشتنت نباشه قسمت چشم به راه تو می مونم با دلی پر از صداقت اگه با اشکای گرمم دله سنگ برام بسوزه اگه جسم من بپوسه بعد دنیای دو روزه اگه نقش قصه ها شی مه روی قله ها شی بری و از من جدا شی اگه باشی یا نباشی نه فقط عاشقت هستم مرحمی رو قلب خستم این تویی که می پرستم سرسپرده تو هستم اگه جای تو به این دل همه...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 05:32
    تو به شفافی شبنم روی برگها من مثل یه برگ زردی که میفته از درختها تو مثل طراوت گلهای نرگس روی قلبم من نوشتم بی تو هرگز بین من و تو فاصله غوغا می کنه یاد حرفهای قشنگت منو رها نمی کنه تو منو گذاشتی رفتی توی روزگار وحشی توی کوچه های غربت دنبالم حتی نگشتی تو مثل ستاره ای که توی شبهای سیاهم می درخشی و میشی جون پناهم تو مثل...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 00:33
    باز دوباره خیال تو چشمامو گریون میکنه یاد نگاه آخرت گریه هامو خون می کنه تلخی خاطرات تو جنس سکوتی مبهمه این نت مبهم همیشه آدم و مدیون میکنه لحظه رفتن که میشه بازدوباره نوشته هام پرمی شن ازگریه وباز اشکامو پنهون میکنه کاش میدونستی که سفر حادثه مرگ منه رفتن تو آسمونو دچار بارون میکنه آسمونم مث چشام گریه هاتو دوس نداره...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 00:17
    چه زیباست به خاطره تو زیستن وبرای تو ماندن و به پای تو مردن و به پای تو سوختن و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو و بدون تو زیستن و برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن . ای کاش میدانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگی است. بدون تو و دور از دستهای مهربان تو و به دور از قلب حساست زندگی چه تلخ و نا شکیباست. تقدیم به تو...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 00:16
    کاش میشد عشق را بی عاشقش تعریف کرد یه کمی از نرمی و زیباییش توصیف کرد کاش میشد بلبلان خوش صدارااز قفس آزاد کرد نغمه زیبایشان را از درون احساس کرد کاش میشد مرده ای یا زنده در این دنیا گریست از غم و اندوه خود نیز دیگران را غمگین کرد کاش میشد از درون دیگران آگاه بود قلب های پر تپش را آرام کرد کاش میشد در جهان پر فریب...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1384 11:00
    شعرا که قابل نداره اره همش واسه خودت.... فقط نوشتم اینا رو.....بخاطر تولدت نگات قشنگه.... ولی کن.. یه کم عجیب و مبهمه.....من از کجا شروع کنم.... دوست دارم...یه عالمه من و گذاشتی و بازم.....یه بار دیگه رفتی سفر.. نمی دونم......شاید سفر.....برایه دردات مرحمه تا وقتی اینجا بمونی....یه حالت عجیبیه....من چه جوری واست...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1384 15:32
    می خوام امروز واسه یه غریبه بنویسم یه غریبه که آشنا ترین آشنای زندگیمه یه غریبه که چه جوری نمی دونم ولی شده ی همه ی زندگیم .... یه غریبه از جنس نور یه غریبه پُر از حس قشنگ بودن یه غریبه که هیچ وقت برام غریبه نبود یه غریبه که قشنگ ترین صدای زندگیمه .... تو دنیایی که همه جمع شدن که فقط نابود کنن غریبه ی من برای ساختن...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1384 15:30
    یادت باشه....گاهی وقتا مثلاً آخر شب که می خوای بخوابی یه دل تنهایی هست که یکم اونور تر از تو می تپه واسه تو.... یادت باشه که فقط تو بودی که تونستی وارد قلبم بشی بدون اینکه قفلشو بشکنی.... یادت باشه من هر شب با اسمت همصدا می شم و تو رویاهام با تو حرف می زنم تا سبک شم تویی که حتی یادت و خیالت هم آرامش بخشه... هیچ می...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 01:45
    ناله را هر چند که می خواهم پنهان دارمش سینه می گوید که من تنگ امدم فریاد کن
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 01:14
    دیدی اخر شمع به پروانه چه گفت گفت که ای عاشق دل خسته فراموش شوی پروانه سوخت و جوابش داد گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی دل بی تو صادقانه بگویم صفا نداشت دور از تو عشق بود ولی محتوا نداشت پژمرد غنچه دلم اما سخن نگفت افتاد شیشه دلم اما صدا نداشت در خانه دل از چه نماندید و پر زدید باور کنید خانه ما و شما نداشت ان مهربان...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1384 13:52
    وقتی باهاش خلوت می کنم وقتی برام حرف های قشنگ می زنه دوست دارم بغلش کنم محکم فشارش بدم بعد تو صورتش نگاه کنم از نگاه هم دیگه خنده مون بگیره بعد از عمق چشاش دوستی و عشق رو پیدا کنم بهد داد بزنم که عزیزم با تموم وجود دوستت دارم بعدم اونم بگه که هیچ وقت تنهام نذار چون بدون تو من نمی تونم زندگی کنم منم بهش بگم منم دوری تو...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1384 13:38
  • [ بدون عنوان ] شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1384 02:27
    شنبه روز بدی بود، روز بی‌حوصله‌گی، وقت خوبی که می‌شد غزلی تازه بگی؛ ظهر یک‌شنبه‌ی من، جدول نیمه‌تموم، همه خونه‌هاش سیاه، روی خونه جغد شوم؛ صفحه‌ی کهنه‌ی یادداشتای من گف دوشنبه روز میلاد من ئه، اما شعر تو می‌گه که چشم من تو نخ ابره که بارون بزنه، آخ اگه بارون بزنه، آخ اگه بارون بزنه! غروب سه‌شنبه خاکستری بود، همه انگار...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1384 02:15
    زردها بیهوده قرمز نشدند قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار زردها بیهوده قرمز نشدند قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست صبح پیدا شده اما آسمان پیدا...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1384 01:15
    وقتی میان چشمهایت رغبتی نیست دیگر برای دل سپردن فرصتی نیست بگذار تا عاشقترین مردم بداند بین من و دستان گرمت نسبتی نیست تا انتهای ماجرا هم پی نبردیم ازمشرق چشم تو ما را قسمتی نیست چندیست می گیرد دلم باور کن ای دوست در حجم دستان تو دیگر وسعتی نیست معذورم از عشقت,ببخشایم پریزاد دیگر برای دل سپردن فرصتی نیست
  • [ بدون عنوان ] شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1384 01:11
    از او پرسیدم چقدر مرا دوست داری گفت به اندازه ستارگان اسمان به اسمان نگریستم دیدم هوا ابری است
  • [ بدون عنوان ] جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1384 23:55
  • [ بدون عنوان ] جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1384 23:37
    تورا دوست دارم ایا ان روزها را فراموش کردی که برای اولین بار برایت نوشتم تورا دوست دارم ایا ان روز را فراموش کردی که به سویت دویدم وبا فریاد شادی به تو گفتم که شب به یادت بوده ویک ان از فکرت غافل نمی شدم ایا ان روز را فراموش کردی که دیدگان پر از اشک مرا دیدی پریشان ولرزان مرا در دست گرفتی ولی بودن انکه چیزی بگویی از...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1384 20:35
    من کتاب نبوده ام ... که بخوانی ... که نخوانی ... که خسته شوی ... که خسته نشوی ... که ورق بخورم ... که ورق نخورم ... که خاک بخورم ... که خاک نخورم ... که اعجاب انگیز باشم ... که اعجاب انگیز نباشم ...که گم بشوم ... که گم نشوم ... که سیاه باشم ... که سیاه نباشم ... که آخرین برگم تلخ باشد ... که آخرین برگم تلخ نباشد ......
  • [ بدون عنوان ] جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1384 02:05
    دست تو، تو دست من بود دلت اما جای دیگه تو خودت خبر نداری اما چشمات اینو میگه مدتی بود حس می کردم که دلت یه جا اسیره پشت پا زدی به بختت کی واست جز من می میره ؟ تو می گی یه وقتا گاهی پیش میاد یه اشتباهی نه دیگه، دیگه نمیشه واسه تو نمونده راهی دیگه دیدنم محاله دیگه برگشتم خیاله سزای کارت همینه دل از اون نگات بیزاره تو می...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1384 03:26
    • • و سرانجام از قصه های شکارچیان ----------------- چیزی نمی ماند جز یک مرغابی مرده ----------------- بر پیشخوان رنج آور است اما چیز مهمی نیست بگذار هرچه دوست دارند ----------------- تعریف کنند خوب یا بد داستان ها باید ساخته شوند اما فراموش نکن تو باید مثل انسان زندگی کنی
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1384 03:23
    تو را دوباره خواهم دید و این بار من ام که گریه خواهم کرد تو را رماندم تا بر تو تکیه ای نکنم و با گرفتن رو در روی آینه یی عمیق و نهفته خود را باز نخواهم شناخت جدا از وجود نومیدم غوطه ور شده در بی عشقی . و تو دلی استوار و سرسختی میان شعله های زنده که چشمان مرا به یغمای خویش خواهی برد به سان ستاره یی تابان که به ستیزه می...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1384 00:33
    وقتی میان چشمهایت رغبتی نیست دیگر برای دل سپردن فرصتی نیست بگذار تا عاشقترین مردم بداند بین من و دستان گرمت نسبتی نیست تا انتهای ماجرا هم پی نبردیم ازمشرق چشم تو ما را قسمتی نیست چندیست می گیرد دلم باور کن ای دوست در حجم دستان تو دیگر وسعتی نیست معذورم از عشقت,ببخشایم پریزاد دیگر برای دل سپردن فرصتی نیست
  • [ بدون عنوان ] شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1384 00:29
    آه نفس هایم! از کدامین آتشفشان بر آمده اید؟ چقدر گدازنده و ملتهب!! با کدامین اهرمن دست دوستی داده اید؟ قصد جانم دارید!!! بسم الله.... روزگاری چون نسیم بهاری نوازشگر شاخ و برگ زندگی ام بودید ولیکن دیری نیست سخت نامهربان شده اید!! با آهنگ تیشه اهرمن پیر خنیانگری می کنید شکیب و پاکی ام را به غارت برده اید!! یادتان هست؟؟؟...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1383 23:45
    ناگهان گریه ام گرفت! از یاد نبر که از یاد نبردمت! از یاد نبر که تمام این سالها با هر زنگ نا بهنگام تلفن از جا پریدم گوشی را برداشتم و به جای صدای تو صدای همسایه ای دوستی دشمنی را شنیدم! از یاد نبر که همیشه بعد از شنیدن آهنگ جان مریم در اتاق من باران بارید از یاد نبر که با تمام این احوال همیشه اشتیاق تکرار ترانه ها با...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1383 23:32
    دخترها عاشق مردان غول پیکر هستند وپسران عاشق عروسک ها چقدر بگویمت مرا که در کوچه میبینی لبخند نزن سلام نکن فردا اگر زن همسایه بگوید دخترک باکره نیست تو هم تردید می کنی
  • [ بدون عنوان ] شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1383 02:37
  • 139
  • 1
  • 2
  • 3
  • صفحه 4
  • 5