شب رفتنت عــــزیزم هرگــــز از یادم نمــیره
واسه هرکس که میگم قصه شو آتیش میگیره
دل من یه دریا خون بود چشم تو یه دنیا تردید
آخرین لحظه نگاهت غصه داشت باز ولی خندید
غما اون شب شیشه های خونه رو زدن شکستن
پا به پام عکسای نازت اومدن تا صبح نشستن
تو چرا از اینجا رفتی تو که مثل قصه هایی
گله م از چه چیزی باشه نه بدی نه بی وفایی
بارون اون شب دسشو از سر چشام بر نمیداشت
من تا می خواستم ببارم هر کسی میدید , نمیذاشت
سرنوشت ما یه میدون زندگی ولی یه بازی
پیش اسم ما نوشتن حقّته باید ببازی
شب رفتن تو ابرا واسه گریه کم آوردن
آشناها برای زخم وا شده م مرهم آوردن
شب رفتن تو غربت,جای اونجا,اینجا پیچید
دل تو بدون منظور,رفت و خوشبختی مو دزدید
شب رفتن تو دیدم یکی از قناریا مُرد
فرداش اما دس قسمت,اون یکی رم با خودش برد
شب رفتنت دلم رفت پیش چشمایی که خیسن
پیش شاعرا که دائم از مسافر می نویسن
شب رفتن تو دیدم خیلیه غمای شاعر
روی شیشمون نوشتم می شینم به پات مسافر
برو تا همه بدونن سفرم اونقدرا بد نیست
واسه گفتن از تو اما,هیچکی شاعری بلد نیست
می روم از رفتن من ، شاد باش
می روم از عذاب دیدنم آزاد باش
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می رسد روزی که بی من لحظه ها را سر کنی
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
می رسد روزی کنار قبر من ، نامه های کهنه ام را باز کنی
ممنون که به من سر زدی . موفق باشی.
سلام
ممنون که به من سر زدی موفق باشی.
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
سلام
ممنون که سر زدین
وبلاگ زیبایی دارید
و زیبا می نویسید
موفق باشید
ممنون که به من سر زدید.شعر قشنگی بود.
موفق باشی...
سلام
واقعا شعر خیلی قشنگی تو نظر گفتی
خیلی ممنون
بازم از این کارا بکن
من که لینکت کردم
سلام
ممنون سر زدید شعر خیلی قشنگی بود
موفق باشید