چرا وقتی که آدم تنها میشه غم و غصه اش قد یک دنیا میشه میره یک گوشه پنهون میشینه اونجا رو مثل یه زندون میبینه غم تنهایی اسیرت میکنه تا بخوای بجنبی پیرت میکنه وقتی که تنها میشم اشک تو چشام پر میزنه غم میاد یواش یواش خونه دل در میزنه یاد اون شب ها می افتم زیر مهتاب بهار توی جنگل لب چشمه می نشستیم من و یار غم تنهایی اسیرت میکنه تا بخوای بجنبی پیرت می کنه میگن این دنیا دیگه مثل قدیما نمی شه دل این آدما زشته دیگه زیبا نمی شه اون بالا باد داره زاغه ابرا رو چوب میزنه اشک این ابرا زیاده ولی دریا نمیشه غم تنهایی اسیرت میکنه تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
|
حقیقت تلخ است اما نه به تلخی تنهایی
تنهایی سخت است اما نه به سختی جدایی
می خواستم اسمتو روی سینه ام خال کوبی کنم
اما ترسیدم که صدای قلبم تو رو اذیت کنه...
سلام اقا مهدی خوبین ضعرتون خیلی زیبا بود ..امیدوارم موفق باشین دوست دارم با شما بیشتر صحبت کنم البته اگه شما مایل باشین خوشحال میششم تا بعد سارا
گلایه از تو ندارم غروب غمگینم تمام حس بدی ها سکوت سنگینم !! تمام من که بدون تو اوج عریانی است لباس کهنه ی من شد نمای رنگینم سترگ اشکهای من اینجا که می چکد آرام گرفته تا به دم صبح شام ننگینم و باز بغض ترک خورده روبرو افتاد در این فضای که لرزید های غمگینم شبیه بهت غروب است آخر شعرم طلوع خسته ی بودن ! غروب غمگینم !
سلام
دیگه سر نمیزنی به ما؟