دختری خوابیده در مهتاب ،،،،،، چون گل نیلوفری بر آب. خواب می بیند . ،،،،، خواب می بیند که بیمار است دلدارش . وین سیه رویا ، شکیب از چشم بیمارش ،،،،، باز می چیند . می نشیند خسته دل در دامن مهتاب : ،،،،، چون شکسته بادبان زورقی بر آب . می کند اندیشه با خود : از چه کوشیدم به آزارش؟؟؟ وز پشیمانی ، سرشکی گرم ،،،،، می درخشد در نگاه چشم بیدارش. روز دیگر ، باز چون دلداده می ماند به راه او ، روی می تابد ز دیدارش .،،،،، می گریزد ازنگاه او . باز می کوشد به آزارش . . .
کتکله وبلاگی طنز و خواندنی همراه با شعر و موسیقی !